(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : ::درسی از زلیخا::
نمایش موضوع اصلی :

نرگس پنجشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۵۳ بعد از ظهر

ای کاش به جای اینکه این همه در شهر ما زلزله بیاید در دلهایمان زلزله بیاید تا خانه های
 
                                                           نفسانی نفسمان خراب شود!

 

                                                 

 

وقتی زلیخا از حضرت یوسف (ع) تقاضای کامجویی کرد، قبل از این کار پارچه ای برداشت و بر روی

خدایش (بت)انداخت وگفت:دیگر خدا نمی بیند؛  و از خدایش هم عذر خواهی کرد . زلیخایی که

بت پرست است از یک سنگی به دست تراشیده حیا کرد و پارچه ای بر روی آن نهاد که گناهی را

که انجام می دهد خدایش نبیند و حیای بین خود و خدایش (بت) را حفظ نمود.

ولی بعضی از ما یادمان رفته است که عالم محضر خداست ؛ و چه راحت حیای بین خودمان و

خدایمان را ازبین بردیم وازهیچ گناهی درمقابلش چشم پوشی نکردیم،از گفته هایش چه راحت

عبور کردیم و چه راحت حضورش را نادیده گرفتیم در حالی که امام حسین (ع)فرمود: عمیت عین

لا ترک علیها رقیبا(1)  (خداوندا کور بادچشمی که تورانبیند) خداوندی که فرمود:حجاب بگیرید

از نامحرم و خودتان را بپوشانید؛ ولی نمی دانم چرا بعضی ها حجاب را گرفتن اما.....نه در مقابل

نامحرم بلکه در برابرخداوند، حجابی بین خودشان و خدایشان گرفتند که سال ها آن حجاب ازخدا

دورشان کرد.

 

+حالـــم گـــرفتـه از ایـــن شـــهر کــــه آدمهایش همـــچون هوایـــش ناپایـــدارند گـــاه آنقـــدر

پـــاک کـــه باورت نمی شـــود گـــاه آنقـــدر آلـــوده کــــه نفست می گیرد.

Powered by FAchat