یه پلاک |
جمعه ۱۰ امرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۱۳ بعد از ظهر |
این اواخر سرفههایش زیاد شده بود. معلم بود. مادر یکی از بچهها که از زبان پسرش شنیده بود در کلاس خیلی سرفه میکند یک روز صبحپیش مدیر مدرسه رفت و از معلم پسرش شکایت کرد و گفت: اگر سرما خورده چرا خودش رادرمان نمیکند؟ مگر بچههای مردم چه گناهی کردهاند که معلمشان آنها را مریض میکند؟ مدیر، از سرگذشت این معلم خبر داشت اما چون میدانست ناراحت میشود حرفی نزد. اما هرکاری کرد مادر دانشآموز راضی نشد. دست آخر هم به مدیر گفت به منطقه شکایت میکند.چند روزی گذشت. بیشتر دانشآموزان از غیبت معلم خود نگران شده بودند.همهمههای دبیران و دانشآموزان زیاد شده بود.مادر این دانشآموز که گفته بود اگر حرفی بزند به آن عمل میکند، به منطقه رفت و از معلمشکایت کرد.خبر داشت چند روزی است به مدرسه نیامده است. با کپی برگه شکایتی که در دست داشتوارد دفتر مدرسه شد و در حالی که قیافه حق به جانب گرفته بود گفت: بالاخره این معلم شماحرف گوش کرد؟ ولی فکر نمیکنی غیبت هایش طولانی شده است؟ چرا باید بچههای مردم ازدرسشان عقب بیفتند؟ چرا به جایش معلم دیگری درخواست نمیکنید؟مدیر سر به زیر انداخته بود در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود سرش را بلند کرد وگفت: خانم، ایشان به حرف شما گوش کرد و خودش را درمان کرد.مادر دانشآموز که با تعجب مدیر را نگاه میکرد پرسید پس اگر درمان کرده چرا سر کلاسحاضرنمیشود؟ مدیر در حالی که هر لحظه بر هق هق گریههایش افزوده میشد با اشاره دست دیوار دفتر رانشان داد و گفت: ایشان حاضرند… مادر دانشآموز در حالی که فکر میکرد با برگشتن به سمت دیوار، معلم را میبیند به جایش یکاعلامیه ترحیم را دید که در آن نوشته شده بود: شهید........ پس ازسالها تحمل درد و رنج ناشی از بمباران شیمیایی دشمن در عملیات … بهشهادت رسید.
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
|