(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : خدا به من گفت : ستاره / گفتم :......
نمایش موضوع اصلی :

یگانه 313 دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۵۴ بعد از ظهر

خدا به من گفت : ستاره 

 

گفتم :جانم ؟!
 

گفت : چرا تو زندگیت اینقدر غم راه دادی؟
 

گفتم : خداجونم خودت خواستی ، نه؟! منم که هر چی تو صلاح بدونی رو میپذیرم.
 

گفت : آخه مگه میشه من بخوام تو زندگی بندم غم باشه؟! باور کن خودت زندگی رو برای  خودت تلخ کردی!!
 

گفتم : خب خدای مهربون من ، تو بگو من چیکار کنم ؟! تو بگو من  چه جوری زندگی کنم؟!
 

گفت : به غم هایی که داری فکر نکن. فقط از من بخوا کمکت کنم. حتی اگه یه نوشته ی گریه دارم خوندی بخند ، حتی اگه یه

فیلم جدی و معمولی دیدی بخند ، حتی اگه یه نفر با عصبانیت تمام و یا گریه اومد سراغت به جای اینکه تو باهاش گریه کنی

سعی کن لبخند  بزنی و آرومش کنی اونم بخندونی. 

فقط همین . فقط بخند، تو سخت ترین شرایط هم بخند .


 

گفتم : خدا بی دلیل بخندم ؟ اون موقع که همه بهم میگن این دختره دیوونس!
 

گفت : ستاره میدونستی همه دیوونه ها به بهشت میرن؟! بذار بگن دیوونه. ولی از نظر من اونا دیوونه و تو سالمی.
 

گفتم : خدایا  مرسی که راه رو نشونم دادی. خدایا هر چقدرم بخندم بازم غم های توی دلم خالی نمیشه ، اونا رو چیکار کنم؟
 

گفت : همه رو بده به من.
 

گفتم : خدا ولی من نمیتونم غم هام رو به کسی بدم که عاشقانه دوستش دارم.
 

گفت : ولی من میخوام غم های کسی رو بگیرم که عاشقشم. رو حرف خدات حرف نزن و غم هات رو بده به من. از این به بعد

هر کاری داشتی بیا پیش خودم تا کارت رو راه بندازم.


 

گفتم : خدایا ، باورم نمیشه به این راحتی سبک شده باشم. خدایا عاشقتم

 

گفت : مرسی ستاره ی من ، حالا بدو برو درست رو بخون که اگه نمره هات کم بشه از دستت ناراحت میشم.
 

گفتم : خدا نمیشه بیشتر باهات حرف بزنم؟!
 

گفت : ستاره خانم اولا من میدونم فردا امتحان داری و دوما اینکه الان شارژت تموم میشه . مامانت دعوات میکنه. سعی میکنم

واست شارژ بفرستم که بیشتر با هم حرف بزنیم.


 

گفتم : خب حالا که تو میخوای باشه . کاری نداری ؟
 

گفت : چرا یه کار کوچیک اونم اینکه یادت نره این بالا یکی عاشقته.
 

گفتم : خدای من مگه میشه یادم بره؟؟؟
 

گفت : دیگه اونو خودت میدونی. به امید دیدار.
 

گفتم : خدا ، خدا حافظ که نمیتونم بگم ، پس منم میگم به امید دیدار.
 

گفت : مواظب خودت باش.
 

گفتم : اون تویی که باید مواظبم باشی.فعلا. مامانم داره صدام میکنه.
 

گفت : به مامان و بابات سلام برسون.برو خودم مواظبت هستم.


Powered by FAchat