(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : شناور در میان امواج ارادت...
نمایش موضوع اصلی :

بانوی آفتاب چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳ ۰۳:۲۲ بعد از ظهر


در
 حریم حرمش ، بوی گلاب می آید و این همه دست خواهشمند که کشیده شده به سمت پنجره ای باهزاران روزنه به سوی این کرامت محض.
 

بوی  گلاب  می آید؛ درست مثل همان روزی که دیوارهای خانه را 
شاخ و 
برگ درختانی که بر سر ریشه های نو قد کشیده اند ، پوشانده بود 
و خوشه های روشنی 
از آسمان ها ، آویزان شده بود.

و تا چشم کار می کرد ، سیاره بود که بر مدار تازه ای می چرخید و تا 
چشم کار می کرد ، پنجره مشبک طلایی بود که از غرفه های  بهشت  به سوی 
زمینیان گشوده بود ، تا طراوت 
یک بهار بهشتی را بر اندام تاول زده خاک بگستراند.

گلابدان  ها پر می شد و خالی می شد. 
دشت 
پر شده بود از غزالانی چشم به راه  ضامن آهو ، بر شانه های عرش ، کبوتران جلد  حرم ، تکیه زده بودند.

مردانی که پوستین بر تن پاره کرده بودند از فرط شکم سیری ، باور نداشتند که به زمین سخاوت بی دریغ دیگری کرامت شود ، تا دست های خواهشمند را ، هیچ گاه پس نزند ، حتی اگر آستین دریده ترین دست روزگار باشد.

اصلاً چه کسی می دانست که آسمان سخاوت ، نصیب این خاک شود؟

آقا! اگر چه  غریب الغربا یت می گویند ، اما در این سرزمین ، در میان امواج ارادت و عشق دل های پاک ، شناوری.

صدای  نقاره  در حرم پیچیده است. 
آنها که 
همه وجودشان را به مشبک های ضریحت دخیل بسته اند 
و 
حلقه بندگی شان ، انگشتان گره خورده به قامت سبز  ضریح  است.

در این سمفونی  ملکوتی ، به سماع عشق می نشینند. 
آقا! نیازم 
را می دانی؛ سرشارم کن.

سرشارم کن از عشق شیرینت یا ابالحسن یا علی ابن موسی الرضا(ع)...

Powered by FAchat