(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : چرا پروردگارت را عبادت نمیکنی
نمایش موضوع اصلی :

عاشق کربلا سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۷:۰۳ قبل از ظهر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

 

هنگامى كه در آفريقاى غربى جنگ واقع شد، عده زيادى در اين جنگ كشته شدند.
پس از پايان جنگ راهبى كه در آن نواحى بود از صومعه خويش بيرون آمد و چشمش به مردى افتاد كه مانند مرده اى بر روى زمين خوابيده است. نزديك او رفت. پس از دقت زياد او را زنده يافت و با زحمت فراوان به صومعه خودش منتقلش كرد.مدتى به معالجه او اشتغال داشت تا اينكه بهبودى حاصل نمود. راهب در مدت معالجه بنا به عادت خود و رسوم مذهبى شبانه روز را به نماز و دعا و مناجات مى گذرانيد، ولى سرباز مجروح پس از بهبودى هم هيچ گونه عملى از اعمال دين را انجام نمى داد. روزى راهب پرسيد: تو چرا پروردگارت را عبادت نمى كنى؟
سرباز جواب داد: آيا پروردگار موهومى را كه وجود ندارد عبادت كنم؟ راهب از شنيدن اين سخن ساكت شد و هيچ نگفت تا مدتى گذشت.
يك روز براى گردش از صومعه خارج شدند و در ميان بيابان قدم مى زدند. چشم راهب بر اثر قدم هاى حيوانى افتاد. پرسيد: اين چه اثرى است؟ سرباز جواب داد: محل پاى حيوانى است.
راهب گفت: در اين بيابان من حيوانى نديده ام.
سرباز مجروح جواب داد: غيرممكن است همين اثر كافى است در اينكه ثابت كند قطعا در اينجا حيوانى بوده و از اين محل عبور كرده است.
راهب گفت: اثر پائى بر وجود حيوان دلالت مى كند، آيا اين آثار بديعه و اين مخلوقات محيرالعقول و اين كرات درخشان و ستارگان فروزان ((و رفت و آمد شب و روز)) بر قادرى توانا و صانعى حى و دانا دلالت نمى كند؟
سرباز مجروح شرمنده شد و ايمان آورد و از حسن راهنمائى راهب تشكر كرد.

 


Powered by FAchat