(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : یك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی(لبیک یا حسین )
نمایش موضوع اصلی :

یگانه 313 سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۰۷ بعد از ظهر

یك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی

كه به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی

ذكر «لاحول ولا...» از دو لبش می بارد

با چنین نیزه ی سر سخت، به لبها نزنی

عمه نزدیك شده بر سر گودال ای تیغ

می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟

نیزه ات را كه زدی باز كشیدی بیرون

می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟

من از این وادی خون زنده نباید بروم

شك نكن اینكه پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا كاری كن

فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی
 

عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود!

سر تصاحب ِ عمامه ی تو دعوا بود

به سختی از وسط  نیزه ها گذر كردم

هزار مرتبه شكر خدا كمی جا بود!

ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود

سرِ زبان همه جمله ی - بفرما- بود

عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!

چه خوب می شد اگر مشك آب سقا بود

زنی خمیده عمو  رد شد از لبِ گودال

نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود

برای كشتن تان تیغ و نیزه كم آمد

به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود!!!

تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام

به فكر جایزه ی بردن سر ما بود

بلند شو؛ كه همه سوی خیمه ها رفتند

من آمدم سوی ِ گودال، عمه تنها بود


Powered by FAchat