(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : من خودم هم خواهرم، اما ندانستم چرا؟ بوسه، زینب بر گلویت جای مادر می‌زند
نمایش موضوع اصلی :

سینا دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۳ ۰۴:۴۴ بعد از ظهر


 
شاعر : قاسم صرافان


می‌شود آرام و قلبش بی‌صدا تر می‌زند
تا که بابا، شانه بر گیسوی دختر می‌زند

یابن زهرا ! من چه خوشبختم که نامم فاطمه‌ست
تا صدایم می‌زنی، بابا ! دلم پر می‌زند

فاطمه‌ هستم، کمی کمتر به کوچه می‌روم
دل‌پریشان می‌شوم وقتی کسی در می‌زند

شعر می‌گویم از عاشورای تو، شعرم ولی
تا به خیمه می‌رسد آتش به دفتر می‌زند

دارم انگار از کنار خیمه ‌می‌بینم هنوز
دارد اصغر روی دستان تو پرپر می‌زند

من خودم هم خواهرم، اما ندانستم چرا؟
بوسه، زینب بر گلویت جای مادر می‌زند

پیکرت بر خاک و ما را می‌کشاند ساربان
بانگ رفتن تا از آن دشت معطر می‌زند

سر بزن بابا به ما، این خواهر شیرین زبان
دارد آخر هی نمک بر زخم خواهر می‌زند

گاه می‌گویم به زجر او را نزن جدش علی‌ست
تا که می‌گویم علی، نامرد بدتر می‌زند

می‌شود دردش زیاد و می‌شود رنگش سیاه
لطمه بر جای کبودی‌ چون مکرر می‌زند

بارها گفتم رقیه! صبر کن، بابا شبی
از سفر می‌آید و حتما به ما سر می‌زند

Powered by FAchat