شهید پلارک |
یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳ ۰۱:۲۸ بعد از ظهر |
پادشاهی را وزیری بود عاقل که از وزارت دست برداشت، پادشاه از دیگر
وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست ؟ گفتند از وزارت دست برداشته و به
عبادت خدا مشغول شده است . پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من
چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کردی ؟
گفت از پنج سبب :
اول : آنکه تو نشسته بودی و من به حضور تو ایستاده می ماندم ، اکنون
بندگی خدایی می کنم که مرا در وقت نماز حکم به نشستن می کند
دوم : آنکه طعام می خوردی و من نگاه می کردم ، اکنون رازقی پیدا کردم
که خود نمی خورد و مرا می خوراند
سوم : آنکه تو خواب می نمودی و من پاسبانی می کردم ،اکنون خدای
من چنان است که خود هرگز نمی خوابد و مرا پاسبانی می کند
چهارم : آنکه می ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب رسد ،اکنون
خدای من چنان است که هرگز نمی میرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید
پنجم : آنکه می ترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی ، اکنون
خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می کنم و او می بخشاید
و عفو می کند .
|