(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : اشعارجالب طنز
نمایش موضوع اصلی :

غروب کربلا 313 سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۳ ۰۷:۱۱ بعد از ظهر





شاعری تو! کتاب هم داری
تازه اشعارِ ناب هم داری!
توی اشعار، آب هم داری!
هوسِ انقلاب هم داری!
گرچه این کارها ضروری نیست!



شعر را زیر و روش هم کردی!
پاره کردی، رفوش هم کردی!
چاپ کردی، اتوش هم کردی!
فکر کن که فروش هم کردی!!
نه! فروش کتاب زوری نیست

چای‌ها را نخورده چاییدی!
شعرها را دوباره چاپیدی!
چند شب توی غرفه خوابیدی
روز و شب توی خواب می‌دیدی
راه شاعر شدن چه جوری نیست!!

توی «نیماژ» و «فصل پنجم» بود!
شاعری بود در خودش گم بود!
شعر او توی حلقِ مردم بود!
چاپ هفتم نبود، هشتم بود!
چاپ‌های کتاب صوری نیست!

طنز بلبل نه از ره کینه‌ست
کینه کارِ جناب بوزینه‌ست!
دل من صاف، مثل آیینه‌ست
دیدنی نیست چون که در سینه‌ست!
هدف از شعر، بیشعوری نیست!


روح الله احمدی/ بلبل








از کجا آورده ای این ثروت سرشار را؟


از کجا آورده ای این نصفه ی سیگار را؟
از کجا آورده ای این وصله ی شلوار را؟

نیم تخت تازه ای کفش تو پیدا کرده است
از چه راهی کرده ای نو، باز، پای افزار را؟

تو که عمری بوده ای بی سایبان و سرپناه
از کجا آورده ای این سایه ی دیوار را؟

بچه ات کرده عبور از کوچه ی یک مدرسه
از کجا آورده ای سرمایه ی این کار را؟

می کنی با اختران آسمان راز و نیاز
از کجا آورده ای این گنبد دوّار را؟

اسکناس بیست تومانی به دستت دیده اند
از کجا آورده ای این ثروت سرشار را؟

دست داری توی بانکی یا که بنیادی، یقین
یا که غارت کرده ای سرتاسر بازار را

خوب می رقصی به ساز این و آن در هر طرف
از کجا آورده ای این وعده ی بسیار را؟

می روی با بچه ات هر روز دنبال دوا
از کجا آورده ای این کودک بیمار را؟

آستینت را خودم باید بگردم، بی گمان
کرده ای پنهان در آن صد بوق استکبار را

نیستی صاحب دلار بی نوا تا بگذرم
از گلویت می کشم تا آخرین دینار را


محمدعلی گویا






حرف حساب یک خر




روزی به رهی مرا گذر بود

خوابیده به ره جناب خر بود











و باز هم یک شعر خری دیگر


خری آمد به سوی مادر خویش

بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش

برو امشب برایم خواستگاری

اگر تو بچه ات را دوست داری 

خر مادر بگفتا : ای پسر جان








پيدا مي شود!

 
گر چه گاهى با كمى اصرار،پيدا مى شود

هر چه مى خواهيد در بازار،پيدا مى شود


گر چه نرخش اندكى بالاست! در ايران دلار

كورىِ چشمان استكبار پيدا مى شود




دار، ناياب است اگر،مجرم در اين كشور كم است

مجرمى باشد ، يقيناً دار پيدا مى شود!


مشكل كار وطن حل شد،خدا را شاكريم

گر چه گاهى چند تن بيكار پيدا مى شود!


گاه مشكل نيست چيزى، جز معاشى مختصر

گر معاش آيد خودش امرار پيدا مى شود


از در و ديوار گل مى بارد،اين پُر واضح است

گاه در باغ پر از گل خار پيدا مى شود


عاشق صادق در اين عالم شبيه كيميا ست

عاشق آدم وار باشد ! يار پيدا مى شود


حمل ونقل كشورى هم مرتفع شد مشكلش!

هر كجا حمّال باشد بار پيدا مى شود


مى بخور! منقل بسوزان!مردم آزارى بكن!

مختصر حاشا كنى ديوار پيدا مى شود


در تمام خاك ايران يك نفر بيمار نيست

سهو كردم! نرگس بيمار پيدا مى شود!


پول اگر افتاد دستت، مى توانى كت بخر!

كت كه باشد، خود به خود شلوار پيدا مى شود


گاه اگر با مصلحت بالا و پايين مى كنند

اشتباهى ساده در آمار پيدا مى شود!


گر ببينى يك نفر افتان و خيزان مى رود

سنگ گاهى در ره هموار پيدا مى شود


فرصتى باشد براى جمع ثابت مى كنم

دزد در هر ثابت و سيار پيدا مى شود


من نمى فهمم ولى، در بعضى از اوقات روز

با چه جرئت دزد در انظار پيدا مى شود!


از قوانين طبيعت لحظه اى غافل مباش

خر كه باشد ، كم كمك افسار پيدا مى شود


آن چه بر ما مى رود از ماست! باور مى كنى؟!

آستينت را بگردى مار پيدا مى شود


فرصتى پيدا شد و شعرى سرودم ،چون رفيق

فرصتى مانند اين يكبار پيدا مى شود!




شاعر: ناصر فیض




Powered by FAchat