(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : درد دل با خدا
نمایش موضوع اصلی :

یاران مهدی یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۱۷ بعد از ظهر

 
هیچ وقت اسمم واسه صحبت با اون وارد یه لیست انتظار طویل نمی‌شه که معلوم نیست کی نوبت به من برسه . محاله ، محاله ممکنه بهم بگه نمی‌پذیرمت خیلی بزرگواره ، با وجودی که بالاترین مقام این دنیای شلوغ پلوغه ، هیچ وقت منتظرم نمی‌ذاره .گاهی اوقات واسش نامه می‌نویسم و می‌دونم که نامه‌هامو بی‌جواب نمی‌ذاره ، وقتی توی دفتر خاطراتم نامه‌هام رو مرور می‌کنم ، می‌بینم حتی یه دونش هم بی‌جواب نمونده . من و خدا یه قول و قراری با هم گذاشتیم ، اون به من قول داد  همیشه مراقبم باشه و کمتر وکمتر از عالی‌ترین ، بهم نده و من بهش قول دادم  حتی اگر دل بی‌قرارم در حسرت آرزویی

بال بال می‌زد و شوق استجابت دعایی آتیشم می‌زد با تموم وجودم بدون ذره‌ای تردید ، اول بگم اجازه خدایا ، خدایا تو اجازه میدی ؟ تو صلاح می‌دونی ؟ اگه تو ناراضی باشی دلم به نارضایتیت راضی نمی‌شه ؛ می‌دونم آخه تو دوستم داری و همیشه برام بهترین‌ها رو خواستی ؛ اصلاً از خوبی بی‌انتهای تو ، بد خواستن محاله .اعتراف می‌کنم قول سنگینیه و عمل بهش مثله به زبون آوردنش کار ساده‌ای نیست ، واسه همین از خودش خواستم و بهش گفتم : من فقط یه بنده‌ام ، چیزهایی هست که تو می‌دونی و من هیچ وقت نمی‌دونستم و شاید هیچ وقت هم نفهمم .اتفاقاتی می‌افته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست ، چشم‌های قاصر من قادر به دیدن اون چه پشتش هست ، نیست ؛ دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت و مکتوم باقی بمانه و اسراری هست که شاید دونستنش ، فهمیدنش ، تو ظرف ادراک من نگنجد . اینو تو می دونی .
 پس واسه لحظه‌های دشوار به من قدرت تحملشو ببخش . منو به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ، همه چیز از سوی تو خیر مطلقه حتی اگر ظاهراً همه چیز عذاب‌آور و دشوار باشه .
گاهی اوقات آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمی‌شود . راستش اولش حس خوبی نداشتم ، دلم می‌گرفت ، شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه بود . منو ببخش که یه وقتایی از سر بی‌صبری و ناشکیبایی تو خلوت و تنهاییم ازت می‌پرسم : آخه چرا ؟ ؟ ؟

وقتایی که هر چی فکر می کردم  فکر اسیر خاکم به هیچ جا نمی‌رسید . دنبال دلیل می‌گشتم و دلیلی پیدا نمی‌کردم ، پیش می‌اومد که با یه بغضی تو گلوم تکرار کنم : آخه واسه چی ؟ چی می شه اگه ... ؟ یه وقتایی از سر بی‌حوصلگی و فراموشکاری بهت گله می‌کردم ، چقدر از بزرگواریت شرمنده‌ام که منو در تموم لحظه‌های ناشکریم ، توی تموم لحظه‌های بی‌صبریم با محبت تحملم کردی ، نه تنبیهم کردی نه حتی ذره‌ای محبتت رو ازم دریغ کردی . توی تنهاترین لحظات تنهاییم ، درست تو لحظه‌هایی که فکر می‌کردم هیچ کس نیست ، اون موقع که به این حس می‌رسیدم که چقدر تنهام ، واسم نشونه می‌فرستادی که : من خودم تا آخرین لحظه باهاتم  واسه تموم لحظات همراهتم . من تنها بنده تو نبودم  اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی .تو تنهاترین و محکم‌ترین قوت قلب  دل تنهامی . تو طوفان‌های زندگیم تو ابتدا و اصل آرامشمی . تو از من به من نزدیک‌تر بودی موندم که چطور گاهی اوقات چشم‌های غافلم ندیدت اما تو هیچ وقت حتی لحظه‌ای منو ترک نکردی . روزهایی رسید که فکر کردم با من قهری تو حتی در همون لحظه‌ها با همون فکر اشتباه که حتی از به خاطر آوردنش شرمنده می‌شم از من قهر نکردی و به خاطر این فکر کودکانه نادرست طردم نکردی . من دوستت دارم . منو ببخش اگه قولم مثل خودم کوچیکه ، اما دلم به بزرگی بی‌حد تو خوشه و پشتم به کمک‌های تو گرم . از تو سپاسگزارم که با بزرگواری همیشه کمکم کردی . تو همونی که هر وقت ازت یاد کردم ، بهم امید بخشیدی ، تو یادت چیزی هست که منو زیرو رو می‌کنه . غصه‌هامو می‌شوره و دلشکستگی‌ها‌مو ترمیم می‌کنه ؛ چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست .

 هر وقت خواستم ببینمت بی‌درنگ با مهربونی در رو به روم باز کردی و نگاه نکردی گناهکارم . حذفم نکردی من همیشه دست خالی به دیدنت اومدم و تو همیشه با دست پر روانه‌ام کردی . هر وقت صدات کردم طوری بهم جواب دادی كه انگار مدت‌هاست منتظرم بودی ؛ هر وقت ندونسته از بی‌راه سر‌در‌آوردم خودت منو صدا کردی ، گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره منو از ادامه یه راه غلط منع کردی . اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم رو حفظ کردی .  تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده ، به من از صفات و ذات چیزهایی ببخش تا جسم خاکی من به روح آسمونی حتی شده یک سر سوزن نزدیک‌تر بشه . به حافظه‌ام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن از تو رو هیچ وقت از خاطر نبره ، به اراده‌ام همتی ببخش تا استوار بر این عهد پابرجا بمونه .  ازت متشكرم خدای خوب من . 


Powered by FAchat