(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : مامان اسمونی ام سلام
نمایش موضوع اصلی :

یسنا پنجشنبه ۲۴ امرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۵۶ بعد از ظهر



مامان آسمونی سلام.....



حال که می نویسم چندین ماهه که تو را ندیدم و دلتنگ تر از همیشه در



آرزوی دوباره دیدنت بی قرارم،می دونم این یه آرزوی محاله مگه در خواب....مامان گلم از



اون روزی که رفتی یه روز خوش ندیدم،از اون روزی که رفتی یه شب نبوده که بدون



اشک بخوابم،یه شب نبوده که خاطرات تو رو مرور نکنم،هر چه زمان می گذره،هر چه روزا



پی هم سپری می شن من نبودنت رو میون جمع خانواده بیش تر حس میکنم...مامانی



چرا دیگه صداتو نمی شنوم؟چرا دیگه باهام حرف نمی زنی؟چرا شب ها قبل از خواب



بوسم نمی کنی؟چرا نیستی؟همه هستن تو کجایی؟چرا اشکام رو نمی بینی؟چرا



دیگه برام شعر نمی خونی؟چرا برام بستنی نمی خری مامانی تا تو بودی هیچ چیزی کم



نداشتم،حتی برای گریه بهونه ای نداشتم،ولی حالا که نیستی دلم پر از بهونست



واسه گریه...من این جا دلم پر درده...این روزا خیلی تنهام....مامان...بابایی چطوری ازمون



گذشتید؟چطور دختر کوچولوی خودتون رو توی کوچه پس کوچه های زندگی رها



کردید...من اینجا بین طوفان غم ها گیر افتادم..... سفرتون سلامت .......


Powered by FAchat