(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : منم زینب کسی چون من نباشد
نمایش موضوع اصلی :

غروب کربلا 313 سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۶:۰۵ بعد از ظهر







آب زنید راه را که نگار می ‌رسد...


راه دهید.
کاروان خسته‌ای از راه می ‌رسد. 


کاروان خسته ای از بازماندگان حسین علیه السلام.
کاروانی از ققنوس ‌های پرشکسته ‌ی حسین علیه السلام. 


آبی هم اگر گوشه کناری پیدا شد؛ آب هم بیاورید.
بر این خاکِ تفتیده آب بپاشید، بل‌که قدری پای این دخترهای کوچک التیام پیدا کند.


اگر هم آبی نیست، اشکالی ندارد.
دیگر این پاها به مغیلان‌ کربلا عادت کرده است...




در پرده ای از اشک

 
ای مادر غم‌ها گفته ‌اند و شنیده‌ ایم که تمام زندگی حضرتت دوشادوش درد بوده است.

از ابتدای ولادت تو. از همان اولِ اول. امّا، کجا می‌ دانستیم قبل از ولادتت را! که در شکمِ مادر بودی و غصه‌ ها تمامِ دلِ مادر را می‌ گرفت و روز به ‌روز بیش‌تر و بیش‌تر.

که حضرت فاطمه علیهاالسلام با خودش می ‌فرمود: خدای من، این دردها چیست که بر دلم هجوم می ‌آورد. نکند به‌ خاطر «طفل در شکمم» باشد.

تا این‌که با به ‌دنیا آمدنت، جرقه ای از شادی خانه را گرفت و حضرت حسین علیه السلام به سوی پدر دوید که: پدر عزیزم، پروردگار به من «خواهری» عنایت فرموده است؛ امّا باز هم آن غصه ادامه پیدا کرد. 


این بار در اشک‌های صورتِ علی علیه السلام. حضرت حسین علیه ‌السلام بهت ‌زده نگاهی به پدر کرد و در پرده ‌ای از اشک پرسید: پدر، چرا غصّه می‌ خورید؟

فرمود: فرزندم به زودی پرده‌ ها از جلوی چشمان تو هم کنار خواهد رفت.







 


Powered by FAchat