(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : امین /نامه ی سرگشاده
نمایش موضوع اصلی :

حریم قدس یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۰۳ بعد از ظهر

به نام خداوند بخشنده مهربان
خدمت خواهران عزیزم در مجله مفید و پربار زن روز
سلام مرا از این فاصله ی دور پذیرا باشید.
....
اما دلیل اینکه در این هوای بارانی ، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است.
من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه زندگی میکنم ، اما چه ثروتی که میخواهم سر به تنش نباشد.
پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری میکنند و تازه وقتی به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند زود میروند و میخوابند.
اصلا در طول روز یکبار از خود سوال نمی کنند که پسرمان چه میکند...
پدر ومادر من بخاطر اینکه من تنها فرزند خانواده هستم ،دختر خاله ام را به سرپرستی قبول کردند (او هم سن من است).
از آن روز تازه مشکلات من شروع شد،خانه ی ساکت و آرام ما تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تراست.
کارهای دختر خاله ام را تنها در یک جمله خلا صه میکنم:
«در خواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره»
میدانم که شما منظورم را فهمیده اید .دختر خاله ام یک لحظه مرا تنها نمیگذارد ،دائما در سرم فکر گناه می اندازد.همیشه سعی میکنم خودم را از او دور کنم.
...
خواهران عزیزم کمکم کنید که من چطور او را سر راه بیاورم.هر چه به او میگویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام میدهی اصلا گوش نمیکند میترسم کار دستم بدهد.باور کنید بعضی وقتها مرا تهدید میکند
فکر میکنم دلیل این همه بدبختی این است که من یه مقدار زیبا هستم.
روزی هزار بار از خدا میخواهم که این زیبایی را از من بگیرد.دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی میکردم و زشت ترین آدم بودم ولی گیر این دختر نمی افتادم.
چطور او را ارشاد کنم؟چطور طرز تفکر او را تغییر دهم؟
در میان گذاشتن این مسئله با خانواده هم تاثیری ندارد چون اهمیت نمی دهند.
.....
امیدوارم هرچه زودتر جواب نامه ام را بدهید.
با تشکر مجدد/برادرتان امین  20/7/65    5:30بعدازظهر
 
 
 «نامه ی دوم»
خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله زن روز
سلامی به گرمی آفتاب خوزستان ...
مدتهاست که منتظر جواب نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی دریافت نکرده ام.امیدوارم که موقعی که جواب نامه ام را میدهید دیگر در این دنیای فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه نوشتم ،شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز به من گفت:
«امین بروبه دانشگاه اصلی ،وقت را تلف نکن»
من تعبیر این خواب را از روحانی مسجدمان پرسیدم و ایشان گفتند:
«دانشگاه اصلی جبهه است»
منم از اینکه خدا دست نیازم را گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبهه های نبرد هستم.
البته این نامه را به کادر دبیرستان میدهم تا اگر خوشبختانه من شهید شدم و نامه شما بعد از شهادت آمد آنرا به شما برساند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
من باتوجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد خلاصی پیدا کنم.
من میروم اما بگذار این دختره ی فاسد بماند ،من فقط خوشحالم که حالا که عازم جبهه هستم هیچ گناه کبیره ای ازم سر نزده و برای گناهان کوچکم از خداوند طلب مغفرت میکنم.
من میروم ولی بگذارید پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن میکنند بمانند و به افکار غرب زده ی خود ادامه دهند.امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند.
من تا بحال به جبهه نرفته ام و نمیدانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مسخ کننده شهادت هم به ما بنوشاند.این تنها آرزوی من است.
پدر و مادر من هیچ گاه برای من پدر و مادر سالمی نبودند همیشه بیرون از خانه یا مطب بودند یا در مجلس های فساد انگیز که همیشه از رفتن با آنها تنفر داشتم.هیچ وقت معنی محبت پدر و مادر را حس نکردم.
امیدوارم من آخرین پسری باشم که این اتفاقات برای او می افتد.
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تند تر میزند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله میکشد.
اگر شهید شدم که این نامه را رئیس دبیرستان به شما خواهد رساند و اگر خدا ما را لایق رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم اگر جوابی از شما دریافت کرده بودم جواب آن را خواهم داد.البته امیدوارم که هیچ وقت برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه...
 
بیشتر از این وقت شما را نمیگیرم .برای من حتما دعا کنید در پایان آرزو میکنم همه انسان های خفته مخصوصا پدر و مادر و خواهر خوانده ام ،از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام آورند.
عرض دیگری نیست خداحافظ و التماس دعا
 والسلام علی عبادالله الصالحین
برادرتان امین
1/10/65
امین به آرزوی خود رسید و در تاریخ 5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.
 
 منبع:کتاب نامه های دلتنگی و حکایت فرزندان فاطمه2
 
 


Powered by FAchat