(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : فدای غربتت شوم که مخفیانه میروی...
نمایش موضوع اصلی :

حانیه سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳ ۰۷:۱۵ بعد از ظهر

شيخ صدوق از ابن عباس نقل مي كند:‌

روزي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نشسته بود كه حسن (صلوات الله عليه) آمد، وقتي او را ديد با گريه فرمود: ‌پسرم، سوي من بيا، نزديكم بيا... بعد حسين (صلوات الله عليه) آمد...

بعد فاطمه (صلوات الله عليها).. آنگاه امير المومنين (صلوات الله عليه) آمد. اصحاب از سبب اين رفتار پرسيدند... اين مقدار، بخشي از پاسخ حضرت به آنهاست:‌

اما دخترم فاطمه (صلوات الله عليها)؛ ‌او بانوي زنان جهانيان است از اولين و آخرين... و هر گاه او را مي بينم به ياد مي آورم كه بعد از من چه بر سر او مي آورند، گويي مي بينم ذلت را داخل خانه اش كردند؛ ‌حريم حرمتش هتك و مقامش را پاس نداشتند؛ حقش را غصب و از ارث، منعش كردند؛ ‌پهلويش را شكستند و باعث شدند بچه اش سقط گردد.

او فرياد مي زند: ‌اي محمد،كمكم كن ! ولي هيچ كس جوابش را نمي دهد؛ ‌او ياري مي خواهد، ‌ولي ياري اش نمي كنند؛‌ از آن پس، هميشه غمگين و مصيبت زده و گريان خواهد بود ...

تا جايي كه مي فرمايد: ‌او كه خود را در روزگار پدر، گرامي و عزيز مي ديد، آن جا خود را خوار و ذليل مي بيند ...

حضرت در ادامه مي فرمايند: ‌او اولين فرد از خاندانم است كه با حزن و غم و اندوه به من خواهد پيوست، در حالي كه شهيد شده است.

من در آن حال مي گويم: ‌پروردگارا! لعن فرما و عقاب كن هركه حقش را غصب كرد، و ذليل فرما هركه او را ذليل شمرد، و هر كه به پهلوي مباركش صدمه زد و بچه اش را كشت، ‌او را براي هميشه در آتش جهنم قرارش ده؛ ‌در اين حال ملائكه مي گويند آمين. [1]


-----------------------------------------------------
[1] : امالي صدوق 176 ، بحار 43 : 172 / ح 13 ، و 14 : 205 / ح 22 و 28 : 38 / ح 1.



 

Powered by FAchat