(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : آه....... آه...... از تنهائی علی(ع)......
نمایش موضوع اصلی :

بانوی آفتاب چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۴۱ بعد از ظهر


آه....... آه...... از تنهائی علی(ع)......

همه چیز از آن روز دوشنبه شروع شد؛ یعنی نود و پنج روز قبل از شهادت فاطمه زهرا(س).
روزی که پیامبر(ص) رحلت کردند. امام علی(ع) و بنی هاشم در خانه پیامبر(ص) مشغول غسل و کفن پیامبر(ص) بودند.کوچه های مدینه خلوت بود و همه در سقیفه جمع شده بودند.

هنوز چند ساعتی از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود که بین مهاجرین و انصار و میان اوس و خزرج بر سر جانشینی پیامبر(ص) نزاع سختی در گرفت؛این کار آن قدر مردم را مشغول کرده بود که از بدن شریف حضرت رسول به کلی غافل شده بودند.

خبر بیعت مردم را با خلیفه اول، وقتی به حضرت دادند که با بیل قبر شریف پیامبر(ص) را هموار کرد. علی(ع) پس از شنیدن خبر، ابتدای سوره عنکبوت را تلاوت فرمودند:
«الم،اَحَسَبِ الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنو و هم لا یفتنون...»
و این تازه اول ماجرا بود:

نود و دو روز قبل از شهادت آن بانوی دو جهان؛ وقتی امام(ع) از مسجد خارج شدند قدری در بیابان راه رفتند و به حدود 30 گوسفند برخورد کردند و فرمودند:
اگر به اندازه ی تعداد این گروه یار می داشتم!......

بعد از یک سخنرانی، 360 نفر با علی(ع) بیعت کردند که تا پای جان از او حمایت کنند.حضرت فرمود:
بروید و فردا با سرهای تراشیده شده در محله «احجار الزیت» نزد من بیایید.
حضرت فردای آن روز با سر تراشیده بر سر قرار رفت؛
تنها پنج نفر آمدند؛ اول ابوذر،بعد مقداد و سپس حذیفه ابن یمانی و بعد عمار یاسر و سلمان آمدند.

آه....... آه...... از تنهائی علی(ع)......

منبع: رنجها و فریادهای فاطمه(س) – محمّد محمّدی اشتهاردی. 

Powered by FAchat