(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : اولین سفر جنوبِ من ...
نمایش موضوع اصلی :

چادرخاکی پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴ ۰۱:۲۲ بعد از ظهر

امسال اولین سفر جنوبمو تجربه کردم ... اونم موقع سال تحویل ... وای که چه صفایی داشت ... اونور همه خوش وخرم لباسای نو پوشیده بودن و نشسته بودن دور هفت سینِ مجللشون ... اینور ما با لباس ها وچادر خاکی وچشمای ابری نشسته بودیم دور هفت سینِ ساده و زهراییمون ... اونور همه میخندیدن اینور ما همش گریه میکردیم ! قبل سال تحویل بعد سال تحویل لحظه سال تحویل ... اشک هایی که همراه هر قطه ش گناهی از وجودمون بیرون میریخت ... خدایا شکرت !
وحالا قطعه های بهشتی سفر خداییِ ما...
طلاییه زیبا بود ... به زیبایی چشمای حاج همت که خدا همونجا گرفتشون ... بی سر شد ...

شلمچه غریــب بود  ... به غربتِ مادرمون زهرا که وقتی چادرش تو کوچه های مدینه خاکی شد وسیلی خورد دریغ از1 مرد که به دادش برسه .... !
فکه عطشان بود ... تشنه بود ... به اندازه ی خشکیدگی لبهای حسین .... !  " من دلم را میان رملهای فکه جا گذاشته ام .... "
شرهانی نزدیک ترین نقطه به خدا .... به کربلا ... بود .... بوی خدا میداد ...... درعین غربت مهمان نوازی میکرد .... !
هویزه دورهمی بود ... دور همی با شهدا ... با شهید علم الهدی ........ !

خلاصه بگم نقطه نقطه ش بوی
خُدا میداد ... بوی بهشت .... بوی   شفــــــاعـــــــت... بوی .... بوی .... بوی ........................ بویِ زهــــــــــــــــــــــــــــــــرا ......... بوی حســـــــــــــــین .......
بوی
کربـــــــــــــــلا .....




اللهم الرزقنا توفیق الزیارت الحسین
اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی الکربلا


+واقعیت این است شهدا مانده اند وزمان مارا با خود برده است ....+
+شهدا برای ما حمدی بخوانید که ما مرده ایم وشما زنده اید ..... +



شادی روحشون صلـــــوات

Powered by FAchat