(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : هرچه میخواهد دل تنگت بگو
نمایش موضوع اصلی :

غروب کربلا 313 جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴ ۰۹:۳۳ بعد از ظهر




چیست دلچسب ترین حاجت ما از زهرا...؟

جمعه ای با پسرش صحن اباعبدالله...

اللهم عجل لولیک الفرج










خاموش‏تر از چراغ مرگيم 

روشن‏تر از آفتاب كجايى‏

عقربك‏هاى ساعت،
تا كى به گرد خود گردند، بيهوده در صفحه غيبت. 

در گرگ و ميش سحرگاه، پايان دروغ را انتظار مى‏ كشيم. 

آن روز كه بيايى، جهان براى خوشبختى ما تنگ است. 

آغاز و فرجام خويش را در تو مى ‏جوييم. 

اين گريه را پايانى است اگر،

اشك راه خود را بداند و بر هر دامانى نريزد. 


پوست را بادام و سال را ايام و زيستى را كام و بودن را نام تويى. 

من كيستم؟

تو كيستى؟ 

من اينك نه آنم كه بودم. تو همچنان آنى كه بودى. 

مگذار كه بگويم در تن من، 

اميد را به خاك سپردند و سنگى صنوبرى شكل بر سر آن نهادند. 

هيچيم هيچ، بى ‏تو اى همه كس، 

همه چيز، 

همه جا،

همه وقت،

همه عمر... 






دلى داريم به پريشانى دود; 

سرى داريم به حيرانى رود; 

چشمى به گريانى ابر; 

غمى به وفادارى بخت. 

نه اقبال خوشايندى، نه مرگ ظفرمندى. 

رفتن، يعنى غيبت،

آمدن، يعنى ظهور.

بودن يعنى انتظار. 

كار يعنى سالنامه عمر را ورق زدن.

سياست، يعنى به لبخند تو خنديدن. 

حكومت، يعنى زير پاى تو فرش گستردن. 

عاشورا، يعنى غم هاى تو. 

محرم، يعنى دميدن مهتاب فراق.

اين است معناى حقيقى كلمات. 

عريضه ‏ها را چاه به كجا مى‏ برد؟

آيا او هم...

خوشا آن در كه به روى تو هر روز مى‏ خندد.




 

Powered by FAchat