(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : كنيز در سلول امام (علیه السلام)
نمایش موضوع اصلی :

قمرخانم پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۸:۱۲ بعد از ظهر

كنيز در سلول امام (علیه السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
امام كاظم (علیه السلام) در طول 35 سال امامت ، به زندگي اجتماعي و سياسي جامعه مسلمين توجه ، عميق داشت ، همواره تلاش مي كرد كه مسلمانان را از زير يوغ طاغوت ها نجات بدهد، و حقوق از دست رفته آنها را به آنها بازگرداند آن بزرگمرد آزاده ، در اين راستا بسيار صدمه ديد، بخصوص در عصر حكومت طاغوتي هارون همواره در زندانهاي تاريك و سخت ، تحت شكنجه و فشار بود، سرانجام بدستور هارون او را در زندان مسموم نموده و به شهادت رساندند. در آن هنگام كه امام كاظم (علیه السلام) در زندان سندي بن شاهك (در بغداد) بود، هارون كنيز خوش قامت و زيبا چهره اي را به عنوان خدمتگزار به زندان فرستاد. امام كاظم (علیه السلام) آن كنيز را نپذيرفت ، و به عامري (شخصي كه واسطه رساندن كنيز شده بود) فرمود: به هارون بگو: بل انتم بهديتكم تفرحون : بلكه شما هستيد كه به هداياتان شاد هستيد من نيازي به آن هديه ندارم . عامري بازگشت و جريان را به هارون گزارش نمود، هارون خشمگين شد و به او گفت : به زندان برو و به موسي بن جعفر(علیه السلام) بگو: نه ما با رضايت تو، ترا زنداني كرده ايم و نه با رضايت تو، تو را دستگير نموده ايم ، قطعا بايد كنيز در زندان باشد. به اين ترتيب كنيز را در زندان باقي گذاشتند هارون جاسوسي را بر او گماشت ، تا چگونگي كار كنيز را به او گزارش دهد. كنيز در زندان ، آنچنان تحت تاءثير معنويت امام (علیه السلام) قرار گرفت كه همواره به سجده مي رفت و مي گفت : قدوس ، سبحانك سبحانك ...اي خداي پاك و بي عيب ، كه از هر گونه عيب ، منزه و پاك هستي جاسوس ، ماجرا را به هارون گزارش داد، هارون گفت : به خدا سوگند موسي بن جعفر (علیه السلام) كنيز را با جادوي خود سحر، زده كرد، برو آن كنيز را نزد من بياور. كنيز در حالي كه لزره بر اندام و بهت زده بود نزد هارون آمد، هارون احوال او را پرسيد. كنيز گفت : امام (علیه السلام) را ديدم ، شب و روز سرگرم نماز و عبادت و تسبيح بود، به او گفتم : اي آقاي من ، من براي خدمتگزاري تو به اينجا آمده ام ، چه حاجت داري تا تو را ياري كنم . فرمود: اينها(هارون و اطرافيانش) درباره من چه فكر مي كنند؟ ناگهان به سوئي متوجه ، شد، من نيز به آن سو نگريستم ، باغي شاداب و پر درخت و باصفا با حوريان و غلمان ديدم ، بي اختيار به سجده افتادم تا اينكه اين غلام شما آمدو مرا به اينجا آورد. هارون گفت : اي زن خبيث ، تو در سجده به خواب رفته اي و آن چيزها را ديده اي ، سپس دستور داد آن كنيز را تحت نظر قرار دادند تا وقايع زندان را به كسي نگويد، او همچنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنيا رفت.
داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي
http://andisheqom.com

 

Powered by FAchat