(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : بی قرار پرواز از زندگیش میگوید
نمایش موضوع اصلی :

بانوی مهر313 سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۱۹ قبل از ظهر

سلام به تمام دوستان عزیزم
سلام به زندگی من
شعبان پارسال بود همین روزها بود در تلاطم روزهای رنگین که مرا روز به روز دیوانه تر و مست تر وعاشق تر میکرد باهمه....بعد از انتظار ماه رمضان رسیید ماهی که یک لحظه ی آن را بادیگر لحظه ها عوض نخواهم کردو هم چنان بر تلاطم من افزوده میشد خداوند انسانهایی را پیش رویم قرار داد مثل بعضی مجازی .انسانهایی بی ریا صادق زلال از جنس باران همه از خدا بودند یاران بودند و منتظر
اگر بد بودند به من نیکی کردن اگر خوب بودن به من لطف کردن اگر بد بودن من انها را بد دیدگ اگر خوب نبودن برای من درس و عبرت شدند خوب ها خاطره گشتند و بدان از خاطره ام محو شدند.
روزها که میگذشت زندگی هم بر من سخت میگذشت اکثرن خانه ام اینجا بود همین جایی که در سحر اشک ها از من گرفت همینجا که نیمه های شب قلبم را شکست همین جا که برایم نقطه ی معرفت شد همین جا که فهمیدم جمله ای غریب/و خدا میبیند/.
روزها که گشت کوله بارم سنگین شد رنگارنگ از همه رنگ
به شب قدر رسیدم
دعا کرد.مداح.من اشک ریختم دعا ها کردم ز در خونه ی ارباب
نا گه از کجا نمیدانم از خدا خواسته ای خواستم
خواستم خانه ی محبوب را ز اول دعا خنده ام گرفت یه نگاه به خودم کردم و گریم گرفت
این چه دعایی ایست این مهمان چه قدر پررو به نظر آید گویا حلقه اویز خانه من بود؟؟بهترر از هرکس خودم دانم کیستم امتحانش مجانی ایست تو بخواه این ندای درونم بود
خداوند نداستم که جوابم داد
به در خانه ی خود راهم داد
من الان پشیمانم ز کارم که ای خدا چرا بیشتر من نخواستم
!!!!!!!!!پر رو باشیدز در خانه محبوب
شب های قدر نزدیک است شب های قدر نزدیک است شب های قدر کلید توست
غم های مدینه دلم رامیشکافت دویدن های مسلمان به نماز جماعت دلم را میشکافت
حس عبادت انها مرا شکست
شب های مدینه پر از گریه های سوزناک تنهایی و غریت است.آسمانش ستاره ها داشت ولی دیده .... وقتی قدم برداشتم برای بقیع دلم از غصه ی زهرا به درد آمد دلم از شهرم گرفت که زنانی دارد بس نمک نشناس. دلم برای چادر م سوخت که از شدت غصه زهراست شاید همیشه سیاه پوش است
......... نام هایتان را زمزمه کردم زیر لب هایم اسمم را زیاد نبرید بس محتاجم

Powered by FAchat