(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : نوشته شهید احمد رضا احدی
نمایش موضوع اصلی :

صبا دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴ ۰۹:۵۳ بعد از ظهر





هر جا رد پای توست، آنجا خیال اندوهناک من چیزی را می کاود. هرجا که بوی توست، آنجا دل پریشان من جست و جویت می کند. وقتی تو را دوست می خوانم ، گویی از خیلیها بیزار می شوم ... حتی تحمل فکر کردن به آنها را هم ندارم. چقدر برای فرداهایشان آرزوهای دراز بافته اند؛ در حالیکه امروز را قربانی می کنند. چقدر از اینها که دوست دارند زنده بمانند بیزارم! ولی پسرک! یاد تو آب سردی است بر لهیب غصه هایم. 



قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون 



پسرک ! تو بگو خدا، و آن گاه بگذار آنها در غرقاب دنیایشان بازی کنند. آخر من و خیال خود یار، من و دیده بیدار دوست...



آهای پسرک ! تو مثل همیشه تنها و آرام و ساکت بمان تا تنها دوست من باشی؛ تا یاد تو تنها مونس شبهای هجران من باشد، مثل امشب ...



       لاله درآمد زباغ با رخ افروخته 



                                                 بهرش خیاط طبع سرخ قبا دوخته 



       سرخ قبایش به بر یک دو سه جا سوخته 



                                         کش شده دل غرقه خون ، گشته جگر داغدار



کتاب حرمان هور(دست نوشته های شهید احمدرضا احدی)-شراب سرکش



Powered by FAchat