(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : روحیه شهدای ما
نمایش موضوع اصلی :

*زينب* چهارشنبه ۱۴ امرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۲۸ بعد از ظهر

روحیه شهدای ما

 

 

اندازه پسر خودم بود؛ سیزده چهارده ساله..

وسط عملیات یکدفعه نشست!

گفتم: حالا چه وقت استراحته بچه؟!

گفت: بند پوتینم شل شده!..می بندم راه می افتم!

نشست ولی بلند نشد. هردو پایش تیر خورده بود.. برای روحیه ما چیزی نگفته بود!


 

این داستان هم خیلی زیبا بود گفتم بخونید بد نیست:

نامه نوشته بود:

«برادر رزمنده سلام، من یک دانش آموز دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم.

با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم. قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم، اما قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم.

آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست . در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا تمیز تمیز شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم.»

بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود...
منبع شهیدان خدا

 


Powered by FAchat