(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : یک شب در حرم
نمایش موضوع اصلی :

حریم قدس دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۴۳ بعد از ظهر

هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
يك شب در حرم...!
بالاخره پس از چند سال امام هشتم او را طلبید...
 
در پوست خود نمی گنجید،
 لحظات به کندی برایش می گذشت ،آخر بی قرار بود...می خواست هر چه زودتر  انتظارش پایان يابد و به پابوسی آقا برود...
به مشهد که رسید، به ظاهر به سوی حرم راه می رفت، اما در دل پرواز می کرد، دیگر چیزی نمانده بود،كم كم داشت مي رسيد و انتظارش به سر مي آمد...
اذن دخول خواند، که از آقا برای ورودش اجازه بگیرد ، اما اجازه را همان اول ،که گنبد طلایی حرم رادیده بود و از شوق، اشک از چشمانش سرازیر شده بود از آقا گرفته بود، 
 
وارد حرم شد، داشت زیر لب صلوات خاصه امام رضا(ع) را زمزمه مي كرد،
 
 اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي....
 
 اما هنوز به آخر نرسیده بود که دلش به پرواز در آمد و همچو کبوتری با کبوتر های حرم ، یک دل ،گنبد طلای آقا را طواف می کرد...
نسیم خسته ای که خستگیش را بر روی گنبد آقا جا گذاشته بود و به جای آن عطر حرم را در خود حل کرده بود، از شرقی ترین نقطه ی حرم وزیدن گرفته بود و تا غربی ترین نقطه ی دل او را عطر آگین کرده بود... آن نسیم سیاهی های دلش را می زدود...
نیت کرده بود که اول تمام صحن ها را یکی پس از دیگری بگردد وسپس دل لرزانش را دخیل پنجره فولاد فولادی آقا کند و بعد از آن به آغوش آقا و ضریحش پرواز کند،
با خودش گفت :اگر این پنجره فولاد آقا، از فولاد نبود، چگونه می توانست دلهای لرزان و سیاه از گناه زائران را تحمل کند!؟

قدم در هر کدام از صحن ها که می گذاشت ، حال و هوایش عوض ميشد!
همیشه صحن غدیر او را یاد ماجرای غدیرخم و امامت و ولایت امام علی (ع) و حقوق غصب شده ی آل علی (ع) می انداخت...
صحن کوثر هم برايش يادآور پاره ی تن پیامبر(ص) و کوچه و در و دیوار و روضه و، سوره ی کوثر و دشمن ابتر بود...
صحن قدس هم ،مانند قدس ،حال و هوایش ، حال و هواي پرواز بود... پرواز در صحن قدس براي رهايي از شش پر گناه بود و رسيدن به قداست و پاكي، اما پرواز در قدس براي رهايي از شش پر ظلم و جوربود... قطعا پرواز رخ خواهد داد...از صحن قدس تا صحن های جمهوری و انقلاب و صحن آزادی راهی نمانده است!!!!
 
و صحن مسجد گوهرشاد، كه هميشه دو ركعت نماز به نيت تعجيل در فرج آقا امام زمان (عج) درآنجا و در جوار منبر چوبي امام زمان (عج) مي خواند، منبری که هنور از درد انتظارشکسته نشده و هنوز با شکوه و باصلابت، منتظر آمدن آخرین منجی بود... اين منبر بيشتر از هر كسي معناي چشم انتظاري را ميفهميد!
_دیگر نوبت پرواز تا آسمان هشتم رسیده بود...
دیگر روی زمین نبود ،
شلوغی اطراف ضریح را که دید یاد کودکیش افتاد، که در این شلوغی زیباترین گم شدن زندگیش را تجربه کرده بود و در آغوش آقا خود را پیدا کرده بود، کودک بود و سبک از گناه ، کاش می توانست حالا هم، در این شلوغی گم شود و باز خودش را پیدا کند ، اما مگر بار سنگین گناهانش اجازه می داد؟!
 
_می خواست خود را به ضریح برساند همانند عاشقان دیگر، اما در میان جمعیت انبوه عاشقان آقا، گیر کرده بود و بی اختیار به این سو و آن سو می رفت، دست دلش به ضریح رسید اما جسمش  هنوز بی اختیار بود و بازیچه ای بود میان انبوه عاشقان...
 
بالاخره به هر سختي كه بود خود را به ضريح رساند و انگشتانش را به شبكه هاي ضريح آقا پيچيد و لب باز كرد كه از چند سال دوري آقا، به آقا شكايت كند..... كه اشك امانش را بريد و هر چه مي خواست بگويد، فراموش كرد...
 
هزار شكوه به دل داشتم، هزار افسوس    
كه گريه راه گلويم گرفت و لال شدم
مهم نبود آقا خودش مي دانست او چه مي خواهد بگويد،
كم كم آن لحظه ي سخت، يعني خدا حافظي فرا مي رسيد ، اگر به خودش بود كه حالا حالاها ، حرم را ترك نمي كرد اما مجبور بود برود، آرام آرام به طرف باب الجواد به راه افتاد ،دوباره دست به سينه، رو به حرم ايستاد، نتوانست خدا حافظي كند،  باز سلامي داد و اشكي ضميمه ي سلام كرد و رفت!
 
 
با اشك وصل شروع شد و با اشك هجران پايان يافت!!!
 
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي  و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.
ترجمه: خدایا  رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا امام با تقوا و پاک و حجت تو بر هر که روی زمین است و هر که زیر خاک، رحمت بسیار و تمام با برکت و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی.
یا امام رئوف باز هم دلتنگ حرمت هستم
 

 


Powered by FAchat