(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : سنگ بزرگ
نمایش موضوع اصلی :

یه پلاک چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴ ۱۱:۲۴ بعد از ظهر

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را دروسط یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى پنهان شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر

برمی‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن رادور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به

شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

سپس یک مرد روستایى با کوله بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که

سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را

بردوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و

یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!
 

«هر مانعى = فرصتى»

 


Powered by FAchat