(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : این روزها یه حالی دارم که نگو......
نمایش موضوع اصلی :

محمد121 دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴ ۰۲:۱۹ بعد از ظهر


راستش را بخواهی، می‌ترسم. یک حس عجیب مابِینِ ترس و خجالت.
هر طرف را نگاه می‌کنی نوشته اند هیئت عشاق الحسین (ع) ، هیئت خادمین الحسین (ع)، هیئت دلدادگان حسین (ع)...
هر چهارراهی شده یک سقاخانه نذر اباالفضل العباس (ع).
هر عاشقی را سراغ بگیری دارد قلبش را سیاه پوش و آماده می‌کند.
هرسو را نگاه کنی عده ای جمع شده اند تا برای محرم کاری بکنند. یکی شعرهایش را مرتب می‌کند؛ یکی خانه اش را آماده می‌کند؛ یکی تسبیح به دست گرفته استغفار می‌کند تا چشم هایش بی اشک نمانند...
چقدر دلداده داری حسین جان!
چقدر عاشق داری؛ چقدر خادم داری...
ترسم این جاست که در میان همه ی خادمان و عزادارانت مرا فراموش کنی.
حسین جان! مبادا مرا از خیل عزادارانت بیرون بیندازی! لیاقت نوکری که ندارم! اما تو منتهای سروری و آقایی هستی. نوکران بی مقدار را از دلسوخته های عاشق جدا مکن.


امروزصبح برادرم راهی سفر کربلا شد
خوش به سعادتش امام حسین واسش کارت دعوت فرستاده
هییییی خدا
شاید من لیاقت نداشتم که برم
ولی دلخوشم
دل خوش به اینکه خدا اشک رو بهم داده
دل خوش به اینکه مولایی به این خوبی دارم
خدایا شکرت.


دعامیكنم در ماه محرم :
آقایم امام حسین ( ع ) ضامن دعاهایت،
آقایم حضرت عباس ( ص )‌ مشكل گشایت،
آقایم امام سجاد ( ع ) مرهم دردهایت،
و مولایم مهدی زهرا ( ع ) سایبان دلت باشد، آمین.

" تقدیم به دوستان مهربانم "


 



Powered by FAchat