(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : سنگر خاطرات ۲۶
نمایش موضوع اصلی :

کاربر حذف شده 2750 پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۱۲ قبل از ظهر

🔹🔶🔷سنگر خاطرات🔶🔷🔸



⬅️ لب حوض



👤 شهید سید علی حسینی



📖 از همان بچگی علاقه ی زیادی داشت به نماز خواندن و به رفتن توی مجالس روضه و عزای اباعبدالله علیه السلام.

دقیق نمی دانم هشت سالش بود یا نه سال٬ ولی می دانم آن سال مصمم شد تمام روزهای ماه مبارک رمضان را روزه بگیرد. دو سه شب اول٬ سحر بیدارش کردم. یادم هست پشت دست هایش خشکی زده بود. بعضی جاهایش هم زخم شده بود و از آن خون می آمد. چون حال خوشی نداشت٬ یقین داشتم خودش از شور و شوق روزه گرفتن می افتد؛ ولی نیفتاد! تا خود اذان مغرب٬ پا به پای من و پدرش روزه گرفت.

تصمیم گرفتم دیگر سحر بیدارش نکنم. بیدارش هم نکردم. آن روز٬ تمام روز را بدون سحری روزه گرفت! شبش گفت:« مادر! اگر سحر بیدارم نکنین٬ باز هم بی سحری روزه می گیرم ها!»

دلم برایش سوخت. نمی خواستم به خودش سختی بدهد. باز هم سحر بیدارش نکردم و او هم باز هم روزه گرفت. قبل از ظهر رفتم سراغ آقای فرخ بیان٬ خواستم بیاید خانه با او صحبت کند. به او بگوید که روزه بر او واجب نیست. آمد.

سید علی وقتی موضوع را فهمید٬ رفت لب حوض ایستاد که آب هاش یخ بسته بود. گفت: مادر! اگر باز هم بخواهی اصرار کنی که روزه نگیرم٬ خودم را می اندازم توی حوض!

از فردا سحرها بیدارش کردم.



📚 منبع:کتاب سیره ی شهدای دفاع مقدس



📘 ج۱۴



🔖 ص۲۰۵-۲۰۶

Powered by FAchat