(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : سنجاق قفلی ها را باید دوست داشت ازهمان کودکی دوست داشتن نه اینکه حس نوستالژی باشند ها !
نمایش موضوع اصلی :

مهتاب1 شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۰:۰۰ قبل از ظهر


ﺩﺭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺳﻨﺘﯽ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﻫﺴﺖ
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ

" ﺳَﻠﻤَﮏ "

ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﭘﺮﺩﻩﯼ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻭ ﭘﻨﺠﻢ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ
" ﺷﻮﺭ " ؛
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ
ﺍﺯ " ﺷﻮﺭ " ﺑﯿﻔﺘﯽ ﺗﻮﯼِ " ﺩﺷﺘﯽ " ، ﺁنجا ؛
ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ، ﯾﮏ ﻣﮑﺚ ﻣﯽﮐﻨﯽ ؛
ﯾﮏ ﺗﻮﻗﻒ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪﺍﯼ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﭘﺮﺩﻩ ...
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻥﮐﻪ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﻫﻮﺍ ، ﻧﮕﻪ ﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﻮ ... ﻣﯽﭘﯿﭽﺎﻧﯽ ،
ﻣﮑﺚ ﻣﯽﮐﻨﯽ ، ﺧﺴﯿﺲ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺗﻮﯼ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻧﺶ !

ﭼﺮﺍ ؟!

ﭼﻮﻥ ﺑﻌﺪﺵ ﮐﻪ ﻣﯽﺭﻭﯼ ﺗﻮﯼ " ﺩﺷﺘﯽ " ﻭ ﺻﺪﺍ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﯽ ،
ﺁﺯﺍﺩﺵ ﻣﯽﮐﻨﯽ ...
ﺁﻥ ﻣﮑﺚ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪﺍﯼ " ﮐﺮﺷﻤﻪ " ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺻﺪﺍﯾﺖ ...
ﯾﮏ ﺩﻡِ ﺩﻝﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﯽﺁﻓﺮﯾﻨﯽ ؛
ﺟﺎﻥِ ﺟﻬﺎﻥ ‌ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺗﺮﻣﻪﯼ ﺁﻭﺍﺯﺕ ...

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ، ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ !

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﮑﺚ ﮐﻨﺪ ،
ﭘﺎﭘِﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻞ ﺑﺪﻫﯿﺪﺵ ﺟﻠﻮ !

ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﻨﺪ ،
ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸﺪ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﺍﺗﻔﺎﻕ ...

ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﭘﯿﺶ

 ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ !

ﮐِﺶ ﺑﯿﺎﺋﯿﺪ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺎﺩﺛﻪﻫﺎ ....

ﺩﺳﺖ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺘﺎﻥ ،

ﺳﻮﺕ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ

ﻭ ﺑﺴﭙﺎﺭﯾﺪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻝِ ﺧﻮﺵِ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ ...

ﺷﺎﯾﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ،

ﺁﻥ ﻧﻐﻤﻪﯼ ﺟﺎﺩﻭﯾﯽ

ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺣﺒﺲ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ ﺭﺍ ،

ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻭﺩﯼ ،

ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﮑﺚِ ﮐﺶﺩﺍﺭِ ﺑﺪِ ﺣﺎﺩﺛﻪﻫﺎ ،

ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖﺗﺎﻥ !

 
سنجاق قفلی ها را باید دوست داشت

ازهمان کودکی دوست داشتن
نه اینکه حس نوستالژی باشند ها !
نه !
آنها بانی وصل اند اما خودشان بی وصل  می مانند
خم میشوند ؛
 ولی خم به ابرو نمی آورند
زنگ می زنند ؛
 کج می شوند ولی خودشان زنگار به دلت نمی زنند ..
تیزند ؛یکرنگ ؛ ساده و بی آلایش..

کاش هیچ وقت سنجاق زندگی گم نشود،

همان سنجاقی که تو را به این زندگی وصل می کند،

حسی که درون هر آدمی زنده است،
شاید حسی قشنگ باشد از یک دوست
یک همراهی ....
که به تو یاداوری کند امید و زندگی را  ،
شاید آدم هایی باشند که تو را همراهی کرده اند تا بدین جا برسی،
شاید حسی قدیمی که هروقت زنده میشود سرشار از شور و شوق می شوی..

 آدم ها همه سنجاق هایی دارند که به زندگی وصلشان می کند،

حالیشان می کند که به این زندگی چقدر وابسته اند


Powered by FAchat