(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : ﻣﺘﺮﺳﮏ : ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ ! ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ
نمایش موضوع اصلی :

مهتاب1 پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۵۶ بعد از ظهر


از آدم ها بُت نسازيد ………!
اين خيانت است ………….!
هم به خودتان ……….. هم به خودشان ………..!
خدايي مي شوند که خدايي کردن نمي دانند………!
و شما در آخر مي شويد سرتا پا کافرِ خداي خود ساخته ………….






ﻣﺘﺮﺳﮏ : ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ !
ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ : ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭘﺲ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟
ﻣﺘﺮﺳﮏ : ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ... ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ
ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ!
ﺟﺎﺩﻭﮔﺮ ﺷﻬﺮ ﺍُﺯ - ﻓﺮﺍﻧﮏ ﺑﺎﺋﻮﻡ


نمکی :مراد...
کد خدا : مراد تو رو کتک زده ؟
نمکی: آره
کدخدا : واسه چی تو رو زده ؟
نمکی(با گریه) : من گم شده بودم ،بعد پیدا شدم .بعد مراد منو آورد اینجا ...هی منو زد.گفتم مراد تو منو نباید بزنی .من از تو بزرگترم، اما زد.اونوقت گفتش برو گم شو.گفت نیا پیش ما.گفت برو بمیر.
کدخدا : تو چیکار کردی؟ نزدیش؟
نمکی: نه نزدمش.
کدخدا : (با عصبانیت بلند میشود):چرا نزدیش؟
نمکی : آخه تو گفتی زدن خوب نیست.آدم نباید کسی رو بزنه.
کدخدا (زیر لب):خدا لعنتش کنه.
کدخدا دوباره روبروی نمکی مینشیند.دستش را به زخم صورت نمکی میشکد :مراد ...مراد...
نمکی : من مراد رو دوست ندارم.من اینحا رو دوست ندارم.میخوام برگردم خونه.اینجا اذیتم میکنن.من به کسی کاری ندارم ،ولی اونا اذیتم میکنن کدخدا.(و گریه میکند)
کدخدا :بهت نگفتم نیا؟...نگفتم اونجا بمون.؟...نگفتم شهر جای تو نیست.گفته بودم شهر یه جور دیگه س.با ما ها فرق دارن.یه جور دیگه زندگی میکنن.یه جور دیگه میخوابن.یه جور دیگه بیدار میشن.یه جور دیگه هم دیگه رو دوست دارن....(با عصبانیت)دوست داشتنشون هم یه جور دیگه س
 
مسافران مهتاب-مهدى فخیم زاده
 



 
پدر:علی پسرم کار می کنم که پول در بیارم اون وقت می تونیم خونه بخریم ماشین بخریم
 
علی: بابا واسه زهرا هم کفش می خری؟!
 
بچه های آسمان-مجید مجیدی 

 

Powered by FAchat