(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : در بیداری لحظه ها پيكرم كنار نهر خروشان عشق و غمت ای منتهی لغزيد
نمایش موضوع اصلی :

مهتاب1 چهارشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۵ ۰۷:۰۵ بعد از ظهر


آرام جان´¨`.,¸

کاش فقط کمی
آنجای بدون من
مثل اینجای بدون تو می شد...”
اما من بدون تو نبوده ام

این روزها
خبری از من داری”
خودم را جا گذاشته ام
کنار تو...

دلتنگ که می شوم
"تنهایی"
دستش را
زیر چانه ام می گذارد
با هم فکر می کنیم.. به تو و وجود ازلیت
ای آرام جانها


 

مرغی روشن  از افق نور تو فرود آمد
و لبخند گيج  و تلخ مرا برچيد و پريد
ابری پيدا شد
و بخار اشک را در شتاب شفافش نوشيد
نسیمی برهنه و بی پايان و سوزناک!! سر كرد
و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت
درختی تابان
پيكرم را در ريشه سياهش بلعيد
طوفانی سر رسيد
و جا پايم را ربود
کاش ان لحظه مرا در ابدیت خودت
کشته بودی خدای من

دلم می‌خواست
بین شب‌ها و روزهایت
بین تجلی نور و عشقت
بین بوسه ها و ابدیتت!!!
چنان سرگردان شوم
که نفهمم دنیا
کدام طرف می‌چرخد
چرا می‌چرخد
نارنجی! خدا ی من
دلم می‌خواست
بین لمس صدای قشنگ و دلفریبت
اسم تو را صدا کنم
و وقتی گفتی جانم
جانم را
از نبودنت  در خودم که گم کرده ام
نجات دهم
هر چند همیشه هضم کرده ایی
مرا در خودت

با یک نگاه..

خدایا قبول کن حرفهایم را بپذیر 

ای تلالو عشقت شیدایی ترین شیداها



از خدا پرسیدم:
 خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،
با اعتماد ، زمان حال ات را بگذران ،
 بدون ترس برای آینده آماده شو.

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن....

زندگی شگفت انگیز است ،
             فقط بر خدا توکل کن



 خدایا کاش در این صندلی  بودی
و من نشسته دست در وجودت
در تنهایی فکرم به ازدحام فکرو یادت در خودم فکر کنم

 

Powered by FAchat