(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : گاهی و همیشه!!! زندگی ...
نمایش موضوع اصلی :

مهتاب1 جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۹۵ ۰۶:۰۸ بعد از ظهر

گاهی
و
همیشه!!!
زندگی سخت است
و اما
ما سخت ترش
می کنیم
گاهی حالمان خوب است اما با نگرانی فردا خرابش
می کنیم

گاهی می شود بخشید اما با
انتقام ادامه اش میدهیم
گاهی می شود ادامه داد
اما با اشتیاق
انصراف می دهیم

گاهی باید انصراف داد
اما با حماقت ادامه می دهیم

و گاهی تمام عمر اشتباه می کنیم و نمیدانیم یا نمی خواهیم بدانیم

گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش می کنیم
گاهی خیلی چیزا رو داریم 
اما محو تماشای نداشته هایمان می شویم

کاش بیشتر مراقب خودمان،
تصمیماتمان و زندگیمان باشیم

کاش یادمان نرود که ..

زندگی_کوتاه_است_و_فقط_یکبار_زنده_ایم


 

بعضی ها از دور می درخشند!!!

نزدیک که می شوی یک تکه شیشه ی
شکسته ای بیشتر نیستند

 که باید لگدی بهش زد
تا از مسیر نور آفتاب دور شوند

 و چشمان دیگری را خیره نکند و گول نزنند . .

 

 

مطلبی قابل تأمل

دبیر ادبیاتی می گفت:
این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام!!

سالهای پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و
با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف می کردم،
قطره اشکی از چشم دانش آموزان جاری می شد...

یا به مرگ سهراب که می رسیدم ،
همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی دانش آموزانم می دیدم .

همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب می کردم؛
خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم....

و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم،
تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد...

وقتی به مرگ سهراب رسیدم ، یکی از آخر کلاس فریاد زد: چه احمقانه !؟
چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد،
و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند..!!

وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم
و از جنون مجنون در فراق لیلی گفتم....

یکی پرسید : لیلی خیلی قشنگ بود؟
گفتم: از دیده ی مجنون بله ؛ 
ولی دختری سیاه چهره بوده و زیبایی نداشت.

این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند 
که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده و
عقل درست و حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده،!!

تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته....!!.

خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم
که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند....

ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند..؟!

نسلی که ؛
از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم،
کمک به همنوع برایشان بی اهمیت،
مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است....

امروز به این نتیجه رسیدم
که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند
از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند!!!

این نسل تنها آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود.

برای انهدام یک تمدن سه چیز را باید منهدم کرد
- اول خانواده
- دوم نظام آموزشی
- سوم الگوها

برای اولی منزلت زن را باید شکست
برای دومی منزلت معلم
و برای سومی منزلت بزرگان و اسطوره ها را ..

...به نقل از یک دبیر ادبیات...


 
 




 


 



 


Powered by FAchat