(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ
نمایش موضوع اصلی :

مهتاب1 دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۵ ۱۱:۲۴ قبل از ظهر





ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩبوﺩﻡ؛
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩﺑﻮﺩﻧﺪ،
ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﻭﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﻟﻤﺲ کردﻡ،
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯﺩﺍﻧﻪ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡﯾﺎﻓﺘﻢ . 
 
ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﮐﺴﺮ ﺷﺄﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ
 
ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ
 
ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
 
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮐﻮﭼﮏ ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟
 
ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ
 
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ
 
ﮔﺮ ببيني ﻧﺎﮐﺴﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ
 
ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﻒ ﻧﺸﯿﻨﺪ ، ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
 
(متن منتسب به لقمان حکیم و شعر از صایب تبریزی)



احب کارخانجات بیسکوئیت تینا در خاطراتش آورده است:
یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید،
بسته بندی خالی رد می کرده،
بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی،
باعث نارضایتی مشتریان می شده است.
مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬
و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه،
به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.
با شنیدن این خبر نگران شدم.
چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود،
دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت: 
بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد.
نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم.
می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم.
فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم
و
دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم:
این برای چه است؟ 
گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه.
من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم،
گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون. 
نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.
به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬
یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم.
به ذهن خلاق خود ایمان داشته باشید...





مرد فقیری از خداسوال کرد:
چرا من اینقدر فقیر هستم
خدا پاسخ داد:
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی
مرد پاسخش داد:من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد:
دارایی هایت کم نیست
یک صورت،که میتوانی لبخند برآن داشته باشی
یک دهان ،که می توانی از دیگران تمجید کنی وحرف خوب بزنی
یک قلب،که میتوانی به روی دیگران بگشایی
چشمانی،که می توانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی 
"""فقر واقعی فقر روحی است""""



 

Powered by FAchat