(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : آنقدر زخم ز زنجیر به تن داری که رد خون تن تو در همه جا افتاده
نمایش موضوع اصلی :

وحید زنجانی سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۵:۰۵ بعد از ظهر

موسی شهر ، عصای تو کجا افتاده؟
کشتی عمر تو در موج بلا افتاده؟
آنقدر زخم ز زنجیر به تن داری که
رد خون تن تو در همه جا افتاده
آن قدر لاغر و کمجثه شدی، ظالم گفت:
مرد عمامه به سر مثل عبا افتاده
باز صد شکر که با اینهمه بیداد و ستم
سر تو روی دو زانوی رضا افتاده
سر تو روی دو زانوی رضا افتاده
کی سر پاک تو در طشت طلا افتاده
مثل یعقوب، تو در کلبه ی احزان ننشین
سر به دیوار نزن ، گوشه زندان ننشین
تو که خود رازق خلقی و جهان در کف توست
روز را منتظر تکه ای از نان ننشین
تو که خود آبروی خاکی و خود بارانی
اینهمه گریه نکن اینهمه حیران ننشین
در دلت شوق وصال است وصال معشوق
پس بیا صبر نکن در پی درمان ننشین
زود برخیز که قلب همه آرام شود
نکند قسمت تو طعنه و دشنام شود
آه.... دشنام..... ببین یاد چه ها افتادم؟!!!
یاد آن حادثه در شام بلا افتادم
عمه ات گفت حسین جان و همه خندیدند
باز یک هفته من از آب و غذا افتادم...
.

Powered by FAchat