(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : وای از اون روزی که موش بیاد تو خونه
نمایش موضوع اصلی :

قمرخانم سه شنبه ۲۶ امرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۰۲ بعد از ظهر



خدا اون روزو نیاره که ببینین موش اومده خونتون
به نام خدا
سلام دوستان
امروز صبح ی دفعه چشمم افتاد به ی موش که داشت تو خونه پشت پشتیا اینور اونور میرفت
منم که ترسو
فوری در اتاقای دیگه رو بستم و زنگ زدم به محمد طاها که چیکار کنم موش اومده خونه
گفت عه من شب خوابیده بودم بالای سرم انگار صداشو شنیدم آره
منو میگی
من شبو تو اتاقی خوابیدم که موش بودهخدای من
انقد حرص خوردم
محمد طاها گفت الان زنگ میزنم تام بیاد جری رو بگیره
زنگ زد پسرم اومد خونه
حالا جارو بدست دنبال موشیم
پشت پشتیا رو نگا کردیم خبری نبود
پسرم گفت مامان کو نیست که
گفتم حتما رفته تو جا رختخوابی
رختخوابا و پشتیا رو گذاشتیم حیاط
دیدیم بله موشه اونجاست حالا تو این موقعیت پسر کوچیکم رفته جلو جا رختخوابی نشسته از جاش تکون نمی خوره
منم که از ترس دارم می میرم
به زور بلندش کردیم
موشه فرار کرد رفت زیر میز تلویزیون
نی نی کوچولومونم دید موشه رفت زیر میز حالا هی نشون ما میده که موشه رفت اون پشت خخخ
تو این موقعیت خواهرمم زنگ زده میگه من دارم میرم بازار چقد پارچه بگیرم
میگم آبجی من الان هیچی متوجه نمیشم بعد داد می زدم محمد محمد بزن بزن تو سرش
گوشی رو قطع کردم / خواهرم بنده خدا ترسیده بود
تو موقعیت حساسی بودیم آخه
بالاخره من دلو زدم به دریا دو سه بار با جارو کوبیدم تو سر موشه
موشه هم هی فرار کن
تا اینکه موفق شدیم بیهوشش کنیم
پسرمم با ترس و لرز از دم موش گرفت و انداختش بیرون
کلی حرص خوردم و سر درد گرفتم به اضافه اینکه کلی هم کارام زیاد شد
الهی که خونه هیشکی موش نیاد خیلی بده من خیلی خیلی چندشم میاد
مثلا می خواستم ناهار ماکارونی درست کنم نشد کل برنامه هامو بهم ریخت.

اینم از داستان امروز ما

Powered by FAchat