سنگینی بار خستگی هایم بر دوشم سکوتم را میشکند و قلم به دستهای سردو یخ زده ام میدهد
ان دیروزها که با تبر قلبم را شکستن تیشه بر ریشه ی احساس خسته ام زدن در وجودم چیزی
رویید به اسم غرور با آن سر کردم و هوایش را تنفس کردم بگذریم اینها را فریاد گفتن نیست
سلام پدرم سلامی به فاصله و زمانی طولانی....اول از همه مرا میبخشی؟؟؟!روزهاست که از تو
فاصله گرفته ام و دوریت امشب برجانم ریشه کرد و بغض دلتنگیم را شکست راستش را بخواهی
دیگر نمیتوانمم حتی برایت بنویسم نمیدانم چ بنویسم فقط ....دلتنگتم .....دستهایت را میبوسم