(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : داستان مرد عابد و زن فاحشه
نمایش موضوع اصلی :

سپیده 313 جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۹:۰۸ بعد از ظهر


در بنی اسرائیل عابدی بود که هرگز متوجه دنیا نشده بود، تا این که ابلیس بچه های خود را جمع کرد و گفت: کیست که برود و فلان عابد را گمراه کند؟
یکی از آنها گفت: من می روم، پرسید: از چه راهی آن را گمراه خواهی کرد؟ گفت: از راه زنان. گفت: کار تو نیست، او هنوز با زنان معاشرت نکرده و لذت آن را نمی داند..
دیگری گفت: من می روم. پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه شراب. گفت: کار تو نیست..
دیگری گفت: من می روم. پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه عبادت. گفت: برو تو توانایی این کار را داری...

آن گاه این شیطان به صورت مردی مجسّم شد و به عبادتگاه او رفت و در برابر او ایستاد و مشغول نماز شد. عابد، خواب و استراحت می کرد، ولی شیطان خواب نمی رفت.. عابد به شیطان گفت: چه کرده ای که چنین توانی یافته ای؟  چگونه از عبادت خسته نمی شوی؟
شیطان پاسخش را نداد و همواره به عبادت ادامه می داد، بعد از التماس زیاد گفت: ای بنده خدا گناهی کرده ام و هرگاه آن گناه را به خاطر می آورم، این توان را پیدا می کنم..
عابد گفت: بگو چه گناهی کرده ای تا من هم انجام دهم و به مقام تو برسم؟
شیطان گفت: داخل شهر شو و خانۀ فلان فاحشه را بپرس  و با او زنا کن..

عابد با همان جامۀ عبادت به خانۀ آن زن فاحشه رفت. مردم گمان کردند که برای هدایت او آمده است..
زن گفت: ای مرد.. تاکنون کسی با چنین قیافه ای نزد من نیامده است، قصد تو چیست؟
چون عابد قصۀ خود را بازگو کرد، زن گفت: بندۀ خدا، ترک گناه که آسان تر از توبه کردن آن است؛ البته آن مرد شیطان بوده که برای تو مجسّم شده است، به عبادتگاه خود برگرد..

عابد بازگشت و آن زن فاحشه همان  شب از دنیا رفت. چون صبح شد، بر در خانۀ او نوشته شده بود که حاضر شوید بر جنازۀ فلان زن که او اهل بهشت است.. مردم به شک افتادند و سه روز او را دفن نکردند،
تا این که حق تعالی به پیامبری از پیامبران وحی فرمود: که برو و بر فلان زن نماز بخوان و به مردم امر کن که بر او نماز بخوانند، که من او را آمرزیده ام و بهشت را بر او واجب کردم به سبب آن که بندۀ مرا از معصیت بازداشت...

Powered by FAchat