(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : خاطره ای عجیب از جبهه ها
نمایش موضوع اصلی :

قمرخانم پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲ ۱۰:۵۳ قبل از ظهر

بسم رب الشهدا والصدیقین
خاطره ای عجیب از جبهه ها

خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچـه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودندحاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور میکردند اینجـا آخـرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد.
حاجی گفت : هر جور شـده با بی سیـم تورجی زاده را پیدا کــن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با اخلاص و از بـچه های لشکر بود.

خلاصه تورجی را پیدا کردند…

حاجی بیسم را گرفت با حــالت بغـض وگریه از پشت بیسیم گفت تورجی چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی فقط یک بیـت زمزمه کــرد که دیدم حاجی از هوش رفت خدا میدونه نفهمــیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبـیر میگند…

خط را گــرفته بودند عراقی ها را تارومار کردند:
تورجی خونده بود :

در بین آن دیـوار و در                زهــــــــــــــــرا صــدا میزد پدر
دنبال حـیدر می دوید               از پهلــویش خون می چکید…


السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیده

اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک
 
خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده ی راه امام و شهدا قرار بده
 
شادی روح مطهر این شهید بزرگوار وهمه شهدای گرانقدر از صدر اسلام تا به امروز صلوات
 
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین
 
التماس دعای فرج

Powered by FAchat