(نسخه قابل پرینت موضوع) عنوان موضوع : (مناظره ایزی لایف و مای بی بی ( نهایت لذّت در اوج ذلّت نمایش موضوع اصلی : |
(مناظره ایزی لایف و مای بی بی ( نهایت لذّت در اوج ذلّت![]() چند روز پیش ، آی کی یو اس ام اس داد که اگه اینجایی ، زود بیا که سلمان و آقا طنّاز بحثشون شده و اوضاع خفنه!! نوشتم چی شده؟ جواب داد تقصیر خودته دیگه !! سر قضیه تیکه های طنز آق طنّاز هست! منم که عادت دارمبه کَل کَل های این دو ، اس زدم چهار قل بخون فوت کن دارم میام.وقتی رسیدم که سلمان می گفت ببین آقا طناز ، این تیکه های طنزی که شمامی گی زشته ! بد آموزی داره! تهی از معانی است . طنّاز گفت من هر چی می گم و می نویسم سطر به سطر و کلمه به کلمه اش پیام داره و مطلب هست توش. کجا رو نگرفتی توضیح بدم.سلمان گفت : مثلا آخرین بار توی مطلب راجع به لخت شدن گلشیفته فراهانی (برای مشاهده کلیک کنید)چه ضرورتی داشت اون قضیه پوشاک مای بی بی و ایزی لایف و شورت رو نوشته بودینمن گفتم :خب مطلب بایس کمی نمک داشته باشه تا روون باشه و کسل کننده نشه.طناز گفت نمک چیه آقا احسان ، اون جمله کوه پروتئین بود . بذاربرا داش ساسی سلمان شده !! خُردش کنم و برداشت بلوغی فلسفیاون تیکه رو تشریح کنم ، روشن شه. طناز خودشو تکونی داد و گفت :ما اونجا گفتیم : “ زندگی با مای بی بی شروع و به ایزی لایف ختم می شه پس قدر لحظه هایی رو که با شورت می گردی بدون “ این جمله معنی بلندی داره . سلمان گفت بفرمائید معنی عرفانی “ مای بی بی” و “شورت” رو ما هم بدونیم. طناز خودش رو جمع و جور کرد و ادامه داد : “ زندگی با مای بی بی شروع میشه ” یعنی اینکه وقتی شما نی نی هستی و مای بی بی می بندی و جیش و پی پی می کنی توی جات ، یعنی قدرت پراندن مگس و حتی توانایی کنترل خودت رو هم نداری یعنی ضعیفی ، ناتوانی ، و احتیاج همه جانبه در وجودت موج می زنه و اگه جمع و جورت نکنن در عرض ایکی ساعت همه جا رو خراب می کنی و به گند می کشی. خلاصش اینکه در نهایت ذلت هستی. و جالب است که این ذلیل و محتاج بودن را احساس هم نمی کنی و متوجه نیستی که برای کوچکترین حاجت خودت هم نیازمند محض هستی و فقر در وجودت موج می زنه . سلمان گفت: خب طناز ادامه داد: “ زندگی به ایزی لایف ختم می شود ”یعنی وقتی پیر می شی و ناخاسته و جبراً بی اختیاری می گیری ، باز ضعیفمی شی و کنترل خودت رو از دست می دی . جیش میکنی توی جات و باید پوشاکبی اختیاری ایزی لایف ببندی . یعنی باز هم محتاج و ناتوان شده ای .این ناتوانی دوران پیری فرقش با ناتوانی دوران کودکی اینه که این بار ضعیف بودن و ناتوانی رو احساس هم می کنی و با تمام وجودت درک می کنی که توانایی نداری و فقیر و محتاج هستی . البته این به درک ذلت و ناتواناییِ خود رسیدن و خود را هیچ دیدن اجباری هست و از روی ناچاری . سلمان که چشمهاش گشاده شده بود گفت خب ، طناز گفت خب به جمالت !!! بین اون ناتوان بودن دوران بچگی که ذلتش را حس و درک نمی کنی و ناتوانی دوران پیری که ذلتش را احساس میکنی ، مابین فاصله دو تا ذلت ، زمان با شورت گشتنه دیگه . بایس “ قدر لحظه هایی که با شورت میگردی رو بدونی “ و ازش استفاده کنی .آی کیو که تا به حال طناز رو این جوری ندیده بود ، گفت چه جوری استفاده کنیم آقا طناز؟ طناز هم که دیگه جدّی به نظر می رسید گفت :باید قبل از اینکه به زور و با پیری و کهولت و دم مرگ به همه مون بفهمونند که ما ناتوان و محتاج و فقیر هستیم و بدون کمک قادر مطلق وتوانا هیچ کاره ایم،خودمون باحرکت اختیاری در مسیر صحیح مطابق باقوانین حاکم بر آفرینش ، خود را به این درک و شعورو حس برسانیم که ما ناتوانیم و در مقابل قادر توانمند و همه کاره ، ذلیل هستیم. و همین که واقعا به این احساس ذلیل بودن خود برسیم و از ” فقط خود را دیدن ” و ادعای “ خدایی کردن ” دست بکشیم ، آن موقعاز قالب بدن رها می شیم و “راهی به سوی آسمان” پیدا خواهیم کرد.و اگه دیدمون رو دقیق تر بکنیم ، می بینیم هر اتفاق و هر رویدادی که دورو بر ما اتفاق می افته و هر بلایی که سر ما میاد ، یه جورایی میخاد همین رو به ما بفهمونه که جهان تحت مدیریت فوق العاده پیچیده منظم، اداره میشه و ما تقریبا هیچ کاره ایم. و بی خودی خیالات برمون داشته . آی کی یو گفت : یعنی شما گفتی قبل اینکه ما درپیری ناتوان و هیچ بشیم خودمون دستی دستی الان خودمون رو بدیم به فنا و ذلیل شیم؟ طناز تبسمی کرد و گفت فنا رو خوب اومدی !! ولی ما همین الانش هم در برابر عظمت خدا ذلیل هستیم ، منتها به جهت آلودگی وغفلت در حجاب های دنیوی ، این رو درک نمی کنیم وخیال می کنیم چیزی و کسی هستیم . و همین خیال ما رو زمین گیر کرده. ضمنا احساس ذلت در مقابل خدا هیچ شدن نیست؛ خالی شدن هست ، تا خالی نشی پُرِت نمی کنن آی کی یو جان . خود را ندیدن ، محو شدن و ذوب شدن در عظمت اعظم و عظیم شدن هست. وقتی قالب یخ شناور در اقیانوس ذوب میشه و قالب خودش رو میشکنه ، اون تیکه یخ از بین نمی ره بلکه وصل به دریا میشه . هیچ !! نمی شه! بلکه به اصلش باز میگردد ؛ وسعت پیدا می کند و لایتناهی میشود . تا فقط قالب یخی بود نقش مفیدی در دریا نداشت ، وقتی ذوب شد ، قاطی آب دریا و فانی در اقیانوش شد ، همان یخ با تغییردر نظام خود ، موج می گردد ، غرش می کند ، مایه حیات ماهی ها میشه ،در حرکت کشتی ها دخالت می کنه ، درتولید ابرهای برکت زا سهیم میشه . در اکوسیستم جهان نقش آفرینی میکنه و ……… خلاصش اینه که تو گویی همان تکه یخ خود اقیانوس شده است. آی کی یو گفت : پس چه لذت بخش است به احساس ذلت رسیدن ، خود را ندیدن ، هیچ شدن ، قالب های یخی را شکستن و غرق در اقیانوس و همچون اقیانوس شدن . و چه زیباست وصال و بازگشت به بینهایت .نهایت لذت در اوج ذلت . طناز که به اینجا ها رسید ، سلمان بلند شد و همون جوری که داشت می رفت گفت : طناز تو دیگه کی هستی !!! از شورت و مای بی بی رسیدی به ”حدیث قرب نوافل“ آی کیو گفت : احسان ” حدیث قرب نوافل” دیگه چیه؟ منم گفتم بروسِرچِش کن بخون ، ببین چیه ولی اجمالا اینکه قرب نوافل اصطلاحی عرفانی است که عرفا از حدیث مشهوری که از پیامبر اکرم نقل شده است آن را اقتباس نموده اند.قرب نوافل ، به مرحله ای گفته می شود که عارف و سالک الی الله به مرحله ای می رسد که گوش ، چشم ، زبان و دست خداوند می شود ، یعنی در این مرحله تمامی امور عارف بوسیله خداوند اداره می شود و مملکت وجودی فرد تحت اداره رب العالمین قرار می گیرد و در این حالت انسان به خود واگذار نشده بلکه خداوند متصرف در تمامی امور او میشود.در کتاب اصول کافی آمده که : امام محمد باقر علیه السلام فرمود : و إنه لیتقرب الی بالنافلة حتی أحبه ؛ فإذا احببته ، کنت سمعهالذی یسمع به ، و بصره الذی یبصر به، و لسانه الذی ینطق به ، و یده التی یبطش بها …» بدرستی که بنده من با نوافل به من تقرب جوید تا آنکه او را دوست بدارم . پس چون او را دوست بدارم ، گوش او شوم که با آن بشنود ، و چشم او شوم که با آن ببیند و زبان او گردم که با آن سخن گوید و دست او شوم که با آن بگیرد http://blugh.ir/?p=747 |
Powered by FAchat