انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » مذهبی و دینی » اخلاق و تزکیه نفس » شیطان در کمین شماست... حتی شما دوست عزیز«داستان واقعی»



شیطان در کمین شماست... حتی شما دوست عزیز«داستان واقعی»

  سلام!!! یک دوستی دارم که این دوستم برایم تعریف می کرد از دوستش که دانشجو بود وبچه خیلی خوبی بود وسر به زیر و پاک ومومن وکلا یک ایده آل از نظر یک بچه مذهبی به قول معروف ........ زنده!!! تعریف می کرد می گفت:این دوست ما کلاس اخلاق یکی از اساتید اخلاق تهران رفت وآمد داشت.بچه زرنگی بود.سریع درس را یاد می گرفت وبه کار می بست. خوب توی این کلاس ها همه جور آدمی پیدا می شد هم آقا و هم خانم!!!! می گفت چند وقتی که از رفتنم می گذشت
adxhk nv ;ldk alhsj... pjd alh n,sj ucdc«nhsjhk ,hrud»


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

اطلاعات نویسنده
چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲ ۰۹:۳۸ قبل از ظهر
عضو
rating
شماره عضویت : 877
حالت :
ارسال ها : 3064
محل سکونت : : مازندران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 666
اعتبار کاربر : 20548
پسند ها : 1963
محل سکونت : shomal.jpg
حالت من :  Gig.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (5).gif
تشکر شده : 4052
وبسایت من : وبسایت من


عضو غایب <br /> در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت<br /> <br /> درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست<br /> <br /> مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند<br /> <br /> اح

مدال ها:3
مدال صندلی داغ
مدال صندلی داغ
مدال 2 سالگی عضویت
مدال 2 سالگی عضویت
کاربران برتر
کاربران برتر

|

 
سلام!!!

یک دوستی دارم که این دوستم برایم تعریف می کرد از دوستش که دانشجو بود وبچه خیلی خوبی بود وسر به زیر و پاک ومومن وکلا یک ایده آل از نظر یک بچه مذهبی به قول معروف ........ زنده!!!

تعریف می کرد می گفت:این دوست ما کلاس اخلاق یکی از اساتید اخلاق تهران رفت وآمد داشت.بچه زرنگی بود.سریع درس را یاد می گرفت وبه کار می بست.

خوب توی این کلاس ها همه جور آدمی پیدا می شد هم آقا و هم خانم!!!!

می گفت چند وقتی که از رفتنم می گذشت یک روز یک دختر خانم که در کلاس خیلی زرنگ بود وبه پاکی ومتانت خیلی شهره بود در حیاط محوطه خانه یا بیرون آنجا جلوی این مرد داستان ما را می گیرد ومی گوید:آقای ..........من یک مشکلی در زمینه یکی از مباحث اخلاقی داشتم می خواستم بدونم می تونم چند دقیقه وقتتان را بگیرم تا با هم صحبت کنیم.این بنده خدا هم گفت:بنده زیاد اهل صحبت کردن نیستم.بنهد خودم در زمینه اخلاق لنگ می زنم نمی دانم چرا بنده را انتخاب کردید.این خانم قصه ما(خدا نصیب گرگ بیابون نکنه)گفت بنده در فلان مسئله ی اخلاقی در درس مشکل دارم.این آقا پسره هم گفت:اتفاقاً بنده هم در این مبحث اشکال شدید دارم.شما اگر محبت بکنید واز سایر دوستانی که قبلا در کلاسهای استاد بودند وقدیمی تر هستند بپرسید خیلی بهتره چون آن ها این راه را رفته اند واستادند تا حدودی.

خلاصه گذشت تا یک ماه بعد که دوباره این خانم آمد!گفت:آقای فلانی بنده یک مشکلی دارم که نمی توانم به کسی بگویم محبت کنید چند دقیقه وقتتان را در اختیار بنده قرار دهید تا با شما درباره مشکلم صحبت کنم.گفتم بابا شاید بنده خدا واقعاً مشکلی داشته باشد(شیطان وارد می شود: دلسوزی بی خودی برای کسی)گفتم چطوری با شما صحبت کنم.گفت یعنی خانم گفت:اینجا نمی شود اگر مایل باشید یک روز قرار بگذاریم ویک جائی همدیگر را ببینیم.ایشان شماره تماس بنده را گرفت وچند روز بعد تماس گرفت وبنده به جای مسجد رفتم دنبال این خانم در یکی از پارک های تهران.(به دلیل موجه بودن چهره بنده وآن خانم هرکسی می دید واقعا فکر می کرد که ما زن وشوهر هستیم!!!!!!!!!!!!!!)رفتم در یکی از صندلی های پارک نشستم.با بسم الله شروع کردیم.گفتم خوب بفرمائید در خدمتم.این طور شروع کرد که با کمال آرامش وبا حیله ونیرنگ زنانه(ولی هرچه گفت راست بود وحقیقت)گفت:پدر ومادر بنده از هم جدا شده اند وهرکدام نیز با ازدواج مجدد یک خانواده تشکیل داده اند ورفته اند سر زندگی خودشان وشواهد نشان می دهد که دیگر نمی توانند به زندگی خودشان برگردند.گفتم:خوب چه کمکی از بنده برمی آید؟گفت:من شما را پسر خوبی می دانم واز آنجائی که راز دار هستید این را به شما گفتم.من الان احساس تنهائی شدیدی می کنم واز شما در خواست می کنم بیائی ومن را بگیری؟!؟!!!!!!!!!

گفتم یعنی من بیام با شما ازدواج کنم؟گفت:بله.گفتم:پدر ومادر؟گفت:خوب؟!یک کاریش می کنیم.گفتم:چکاریش گفت آخه من احساس شدید تنهائی می کنم.گفت:خوب صیغه می کنیم.من گفتم چند روز مهلت بدهید جواب می دهم.بعد از آنجا رفتم سراغ یکی از دوستانم که قبلا می شناختمش وسلام وعلیکی با هم داشتیم.ماجرا را کامل برایش شرح دادم.چون این دوست ما مبتلا بود به دختر بازی وهمه جور دختری را ندیده می شناخت وشناسنامه دختره را برای هرکسی که می خواست درمی آورد!!!

گفتم باهاش قرار می گذارم خوب نگاهش کن ببین واقعا احساس نیاز می کند یا کلاهبرداری است واز این جور حرفها.

رفتیم سر قرار دوستم از پشت شمشادها داشت دختره را نگاه می کرد.هر از گاهی من نیز سرم را بر می گرداندم تا دوستم را ببینم که در چه حالی است.در حین صحبت با اون خانوم بودم که گوشی موبایلش را داد دستم .گفت:این موبایل بنده است لطفا ببینید.من گفتم:ببخشید نمی توانم این کار را بکنم چون ممکن است شما عکس خصوصی داشته باشید.گفت: نه ندارم.بنده اصلا عکسی خصوصی ندارم در گوشیم.لطفا ببینید.گوشیش را گرفتم وشروع کردم به دیدن.تمام عکس هایش وتمامی موسیقی موبایلش.حتی عکس روی گوشی ومحافظ گوشیش عکس های....................... بود(سوء استفاده از عکس یکی از مراجع تقلید )حتی آوای انتظار گوشیش نیز سخنان این شخص بود.بعد گفت بنده از شما هیچی نمی خواهم همه چیز دارم.خونه ماشین.وخیلی چیزهای دیگر که اگر خواستید مدارکش را هم به شما نشان می دهم.خلاصه بعد از آن دیدار که آن خانم با پوشش کامل کامل کامل آمده بود. که بنده فقط چشم هایش را می توانستم ببینم رفتم واز هم جدا شدیم.قبلا به دوستم گفته بودم اگر من از آن خانم جدا شدم تو نیز سریع از آنجا دور شو وبرو جائی که قرار گذاشته بودیم.

خلاصه رفتم در آن محل دوستم را دیدم.دوستم گفت:پسر برو بگیرش.دختره خیلی پاکه(این ابلح نیز گول خورد به خاطر ظاهر دختره)من دختر به این پاکی ندیدم.گفت که ازت که چیزی نخواست گفتم نه گفت همه چیز دارم.دوستم گفته که خوب همه چی دیگه حله.برو تمومش کن!!!خلاصه در روزی مناسب زنگ زدم وقرار گذاشتم تا یکدیگر را ببینیم وبرویم منزلش را نیز ببینیم.قرار گذاشتیم ورفتیم منزل دختر خانوم!

رفتیم منطقه شهرک غرب تهران(جائی که سفرای کشورهای اروپائی وافراد به شدت متمول جامعه کسانی که درآمد های میلیاردی به بالا دارند زدگی می کنند.رفتیم جلوی درب منزل.گفتم:اینجا خانه توست؟؟؟؟گفت:بله.قابلی نداره از این به بعد برای شماست.

خونه نگو قصر بگو.بزرگ نبود فقط استادیوم استندفورد بریج شهر لندن بود.خیلی بزرگ واعیانی بود.سه تا ماشین داخل حیاط بود.دوتا شاسی بلند ویک عدد هم از این ماشین های فراری یا لامبورگینی یا یک چیز توی این مایه ها.

رفتیم داخل خانه وگفت:چند دقیقه داخل پذیرائی باشید تا بنده خدمتتان بیایم.از خودتان پذیرائی کنید تا بیایم.رفت داخل اتاق خواب وحدود 10 دقیقه طول کشید تا بیاید.متراژ خانه چیزی در حدود 1000 متر بود.خانه ای بسیار مجلل وخیلی خیل شیک که در سبک خانه های ایتالیائی بود.بعد از ده دقیقه آمد و گفت:بفرمائی گوشیم را ببینید.گفتم:احتیاجی نیست.دیده ام همش عکس ........................است(اینجا دیگر ارزشها را فراموش کرده ایم وچسبیدیم به گناه)گفت:نه عکسهای خودم است.ببینید.گفتم:نه ما هنوز محرم نشده ایم تا بنده عکس های شما را ببینم.گفتم:باید برویم محضر تا صیغه بخوانیم!گفت:لازم نیست؟اگر بلدی بخوان احتیاجی به ثبت نیست.گفتم:ای به چشم.خواندم وبه اصطلاح محرم شدیم!!!

بعد گوشیش را گرفتم وشروع کردم به دیدن.باورم نمی شد به قدری زیبا بود البته بدون آرایش.آرایش که می کرد که دیوانه کننده تر می شد.باور کن اگر جلوی خودم را نمی گرفتم یا یک کار دست خودم می دادم یا آن دختره!!!ولی با وجود این همه جلوی من هنوز حجاب داشت سفت ومحکم!!!

از این قضیه دوماه گذشت در این مدت فقط وفقط از طریق پیامک با هم ارتباط داشتیم.نمی دانی این قدر پیامک های جنسی و وحشتانک می فرستاد .پیش خودم می گفت:آخه دختر این همه پیامک را از کجا آوردی؟کی به تو می دهد؟کی برایت می فرستد؟آیا خودت درست می کنی:آخه به قیافه تو نمی خورد که این کاره باشی.

من هم تحریک شدم وبه شدت پیامک های تحریک کننده می فرستادم(تمام امور واجب ومستحبم که پریده بود به خاطر گناه هیچ نماز شبم وتمام واجبابت ومستحباتم نیز به شدت کاهش پیدا کرده بود حتی کلاس های اخلاقم را نیز نمی رفتم.همه چیز شده بود این دختره)

یک روز زنگ زد وگفت:دارم می روم مشهد می آئی برویم؟؟؟

گفتم:بله که می آیم.قرار گذاشتیم ورفتیم سوار هواپیما شدمی ورفتیم مشهد.

رفتیم در یک هتل اتاق بگیریم.مدیر هتل گفت:شناسنامه ها را بدهید.هردو دادیم.بعد نگاهی کرد وگفت:شمکا زن وشوهرید؟گفتیم بله!چطور مگه؟گفت:آخه اسم هیچ کدامتان داخل شناسنامه همدیگر نیست.من گفتم ایشان صیغه بنده هستند!گفتند:صیغه نامه دارید؟گفتم:نه همین طوری خوندیم ومحرم شدیم!!!

گفت:نه نمی شود نمی توانم اتاق بدهم.این را که گفت:خستگیم به شدت زیاد تر شد.دوست داشتم هرچه زودتر بروم داخل اتاق ویک دوش بگیرم.گفت:بروید تعزیرات بگوئید.اگر موافقت کردند اتاق می دهم.رفتیم تعزیرات گفتیم که به ما هتل نمی دهند.اسم هتل را پرسیدند وگفتند چرا نمی دهند که من گفتم به این خاطر که ایشان صیغه بنده هستند وصیغه نامه نداریم!؟با یک لحنی گفت: خوب این طور که اتاق نمی دهند.من هم گفتم دست شما درد نکنه وخداحافظی کردم که برویم.گفت:آقا پسر کجا؟گفتم می خواهم برویم زیارت.گفت:بیا امشب میهمان مائی.

آقا چشمت روز بد نبینه از روزی که از مادر متولد شده بودم ازم پرسیدند تا زمانی که آمدیم تعزیرات تا جواب بگیرم.دور وز بازداشت بودیم که در اتاق باز شد وگفتند آزادید؟گفتم چطور؟گفت:مادر دختر خانوم گفتند که شما نامزدم دخترش هستی.چون تأئید شدید می توانید بروید.رفتم بیرون وبا عصبانیت از دختر خانوم توضیح خواستم که مگر نگفته بودی با مادرت قطع رابطه کردهای؟؟؟(دخترها هرقدر هم که راستگو باشند با هم در جاهائی دروغ می گویند)گفت:با مادرم تماس گرفتم وخیلی راحت گفتم که مادرمرا در مشهد با یک پسره گرفتند.خیلی راحت.مادرم هم گفت:گوشی را بده به آقای مسئول وخیل راحت گفت:این پسره نامزد دخترمه.قرار باهم ازدواج کنند من بهشون گفتم بروند مشهد تا همدیگر را بهتر بشناسند وبعد اگر رضایت داشتند با هم ازدواج کنند.بعد الان است که می بینی آزادیم.

از همانجا رفتم تهران ودختره را در مشهد تنها گذاشتم.خدا می داند اگر پدر ومادرم می دانستند که من چه کار کرده ام وچه شده مطمئنن سکته می کردند.شک ندارم

از این قضیه سه ماه گذشت ومن حتی یک پیامک هم به او ندادم چه برسد به زنگ زدن.اما او توی این سه ماه آنقدر پیامکهای تحریک کننده تر از زمان اول آشنائیمان برایم می فرستاد که نگو نپرس!!!همه را می خواندم ولی جواب نمی دادم.

خلاصه رفتم به یکی از دوستان مذهبیم قضیه را گفتم تا ببینم چه خاکی باید به سرم بریزم وباید چطور این لگه ننگ را از دامانم پاک کنم وچطور توبه کنم وسرم را در مقابل خدا بالا بگیرم.دوستم بعد از شنیدن ماجرا گفت:تو ام؟؟؟؟!!!!

گفتم:من.یعنی چی توأم؟

گفت:بیا تا بهت بگم.زنگ زد تا یکی از دوستانش بیاید تا با هم حرف بزنیم.من دوستش را نمی شناختم.وقتی آمد بعد از سلام واحوالپرسی به من گفت:تمام ماجرا را به این دوستم تعریف کن.من هم همه را تعریف کردم که یکدفعه داد کشید این خودشه.این بی ....... خودشه.این ............... خودشه.این من را بیچاره کرد.من را بدبخت کرد.من ترسیدم گفتم:کی؟گفت:همین دختری که با او آشنا شدی!!!همین بی حیا وبی غیرت.گفت:عکسش را داری ببینم؟اتفاقاً یکی از عکسهای خیلی خوشگلش را برداشته بودم تا هراز چند گاهی نگاهش کنم تا هم به یاد خدا باشم که چقدر خوشبختم که همچین زنی نصیبم کرده وهم اینکه بدانم با چنین زن مومنه ای ازدواج خواهم کرد این برای زمانی بود که فقط دیدار با هم داشتیم وپیامکی رد و بدل نکرده بودیم. بعد گفت:این دختره 40 میلیون از من پول گرفت ومرا رها کرد.به هدفش رسید ومرا بدبخت کرد.اون خونه ان ماشین ها از پول من وامثال من بود.من دهمین قربانیش بود شما چندمین قربانیش بودی؟فکر می کنم هفدهمین قربانیش بوده باشی!!!

بعد گفت:آیا بهش پول دادی؟گفتم:نه اصلا وابداً گفت:برو خدا را شکر کن.گفتم:شکایت می کردی؟گفتم:ترسیدم پدر ومادرم از ترس بی آبروئی دق کنند وبمیرند.

از تمامی خواهران وبرادران مومن پوزش می طلبم.داستانی واقعی را تعریف کردم(البته با حذف برخی الفاظ وکلمه ها) تا بدانید که خدائی ناکرده در دام زنان ومردان شیطان صفت گیر نکنید.
مراقب ایمانتان باشید؛
بازهم پوزش می طلبم.

البته مشخص است که قصد هیچگونه توهینی به هیچ خانمی وجود ندارد.پیشاپیش از تمامی بانوان محترم روم یاران منتظر عذر خواهی میکنم
















1 تشکر شده از کاربر بلاغ مبین برای ارسال مفید :
تسنیم ,



  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر


    * پاسخ با بیشترین پسند
  1. پسندها :3 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید

















امضای کاربر : بلاغ مبین

 
  و بر ما [وظيفه ‏اى] جز رسانيدن آشكار [پيام] نيست    


گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیطان در کمین شماست... حتی شما دوست عزیز«داستان واقعی»
چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲ ۱۰:۲۶ قبل از ظهر نمایش پست [1]
بانو
rating
شماره عضویت : 67
حالت :
ارسال ها : 7487
محل سکونت : : شهر باران هاي نقره اي
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 380
اعتبار کاربر : 47753
پسند ها : 10840
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (30).jpg
تشکر شده : 7322
وبسایت من : وبسایت من



ممنون 

گاهی روی مانیتور کامپیوتر بچسبانیم ورود شیطان ممنوع.



  می پسندم 3     0  3 
 
 
تعداد پسند های ( 3 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : باران 313

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیطان در کمین شماست... حتی شما دوست عزیز«داستان واقعی»
چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۶:۱۷ بعد از ظهر نمایش پست [2]
عضو
rating
شماره عضویت : 720
حالت :
ارسال ها : 53
محل سکونت : : نا کجاآباد کنونی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 116
اعتبار کاربر : 342
پسند ها : 37
حالت من :  Delvapas.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (18).jpg
تشکر شده : 44
وبسایت من : وبسایت من



فکرشو بکن میخوای وارد یک باغ بشی، یک باغ سرسبز و زیبا و با صفا با انواع درخت و میوه های مختلف...بَه بَه.
دوست داری وارد باغ بشی اما یک دفعه یک سگی خِرخِر کنان و پارس کنان با سرعت میاد بطرفت که بهت حمله کنه و گازت بگیره...
تو اون شرایط چه کار میکنی؟؟ فرار هم که نمیشه کرد...
پس از شر این سگ پناه میبری به صاحب خونه.
داد میزنی که صاحب خونه بیاد و سگ رو ساکت کنه.
و سگ هم با دیدن صاحبش آرام میشه و کاری باهات نداره...
و وقتی با صاحب اون خونه دوست باشی و رفت و آمد زیاد داشته باشی دیگه اصلا سگه باهات کاری نداره...
حالا شیطان هم سگ درگاه خداست. نمیگذاره غریبه ها وارد  بشن و دائم اذیت میکنه. به هر کلک و دسیسه ای که بتونه کوتاهی نمی کنه...
ما باید چه کار کنیم؟ باید خودمون رو به درگاه خدا نزدیک و نزدیکتر کنیم تا شیطان با ما کاری نداشته باشه. باید با خدا دوست بشیم...

(اعوذ بالله من الشیطان الرجیم).
(پناه میبرم به خدا از شر شیطان رانده شده)



  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : تسنیم
گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد


برچسب ها
شیطان ، در ، کمین ، شماست... ، حتی ، شما ، دوست ، عزیز«داستان ، واقعی» ،

« محدوده روابط دختر وپسر در دنياي مجازي... | خواص اسماء الله/ بیان شرایط وآثار ذکر«قسمت اول» »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 06:37 بعداز ظهر