آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
پنجشنبه ۲ امرداد ۱۳۹۳ ۰۶:۳۸ بعد از ظهر
|
|||||||
عضو
شماره عضویت :
1086
حالت :
ارسال ها :
368
محل سکونت : :
تبریز
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
121
اعتبار کاربر :
1824
پسند ها :
261
تشکر شده : 210
|
گوشی رو برداشتم افسانه بود گفت: مهسا(آیاتای)کم پیدایی چیکار میکنی؟ گفتم ناپیدا دارم مطالعه میکنم.!!!!!!! مطالعه تو لغتنامه من معنیش همون خوابه اونم که مثلا باور کرده باشه گفت خب نه خسته بابا.امروز وقت داری بریم یه جایی؟ من:اگی اگی پایه ام کجا؟؟!باشگاه؟پارک؟کتابخونه؟خرید؟خونتون؟کجا؟؟؟؟؟؟ افسانه:گزینه هیچکدام من:بچه مثبت لابد یادمان شهدا اره؟عااااااااااااالیه میام.امروز هم که پنج شنبس دیگه نور علی نور میشه... افسانه:نچ من:خب دیگه جایی نموند که ...وااااااای نکنه میخوای منو ببری پارتی هان؟استغفرالله.چشم ماروشن واقن که دیگه به من زنگ نزن اسمم از گوشیت بدلت افسانه:چیه گازشو گرفتی ارومتر.حاضر شو میام دنبالت من:باااااااااووووووووووووووووووشه تو ماشین: من:خب افی(افسانه) ب کجا چنین شتابان؟؟روزه ام که هستیم پس مطمئنا کافی شاپ ک نمیریم؟!!!!! افسانه:تو بغیر بخور وبخواب ب چیز دیگ هم فک میکنی احیانا؟ من:اره بابا به یه چیزم فک میکنم... افسانه:به چی؟ من:ب اینکه چ نیرنگی ب کار بگیرم ک برگشتنی بدی من ماشینو برونم افسانه:اوه زیاد فک نکن ک شتر در خواب بیند پنبه دانه من:خیلی بووووووووووقی(این قسمت به دلیل ضد اخلاقی بودن سانسور شد ) و اما رسیدیم: من:نگا کردم دیدم نوشته حوزه ی بسیج .... من:افی بابا بیخی بیا بریم افسانه:نچ نچ بیا بالا ضرر نمیکنی گفتگوی من با خودم:هر جا این افی برده ضرر نکردم ک هیچ سود هم کردم پ این بارم برم. لحظه ورود: دخترای کوچیک و بزرگ حلقه حلقه نشسته بودند...افی رو ک دیدند همه ذوقیدن واقن. طرفدار زیاد داره کلن.افی رو ک دیدند یکی دست تکون داد.یکی پاشد اومد جلو احوال پرسی .یکی از یه گوشه داد زد هاواریووووووووووو؟یکی ازین ور گف؟:کیف حالکم خواهــــــــــــــررر یکی هم به هندی نمیدونم گف نمس کار یا منس کار آچاهن یا آهاچن!!!!!!!.یه همچین چیزی ک من کلن نفهمیدم چی گف. من:از کشور های مختلف اینجا نماینده داریدا!!! من:ما متعلق به همتونیم خواهرا بفرمایید بشینید بفرمایید افسانه:ذوق مرگ نشی من:نه خیالت راحت قرصشو خوردم داخل حوزه:گروه گروه نشسته بودند ینی در واقع همون حلقه های صالحین بود.خب ما هم رفتیم نشستیم پیش یه گروه: یکیشون میگفت: یاسر حبیب به اسم شیعه داره شیعه رو بدنام میکنه تازه حسینیه هم زده. من:کجا؟ اون:لندن اجی انگلیس.یه مرجع تقلید هم برا خودشون درست کردند ازون آخوندای دربار.خلاصه دارن همه رو تو خارج به اسلام بدبین میکنن.تکفیری ها از یه طرف تو سوریه داعش از یه طرف تو عراق اینم ازینا. ما چیکار کردیم برا دینمون:تا حلا اینو پرسیدین از خودتون؟ میبینید چهره ی واقعی اسلامو میبینید چطور تحریف کردند تا اسلام ومسلمونا رو از بین ببرند؟!!!. سوالشو مدام با خودم تکرار میکردم واقن ما چیکار کردیم؟!!!!!! رفتیم سراغ یه حلقه ی دیگه:ماهواره اگه درست استفاده بشه خوبه ولی متاسفانه داره افکار جوونا رو مسموم میکنه. (راس میگفتا انصافا من خودم خانواده های زیادی رو سراغ دارم که از وقتی ماهواره اومده خونشون حرمت و ... از خونشون رفته...) در ادامه گفت:زمان ناصرالدین شاه همین خانوما قلیان هارو برداشتن انداختن بیرون و شکستندشون . پس چرا ما با ماهواره که داره ذهنمونو خراب میکنه غیرتمونو ازبین میبره همچین کاری نکنیم؟!!!! گفتگوی من با خودم(حیف که ماهواره نداریم تا برم بشکنمش بعد به خودم افتخار کنم.اسمم تو کتاب گینس ثبت بشه ) یه لحظه یه دختری که تنها نشسته بود ورنگ به رخ نداشت توجه ام رو جلب کرد رفتم پیشش و مث خودشون گفتم سلام خواهر تقبل الله.چیکار میکنی ؟ خواهره:سلام خوش اومدی دارم تفکر میکنم.. من:!!!!!!!خسته نباشید پس خخخ.حالا درباره ی چی تفکر میکنید؟ خواهره:درباره ی اینکه کانت کلا فلسفه متافیزیک رو ویران کرده و... من:صحـــــــــــــــــیح(وقتی این کلمه رو میگم که یا کلن چیزی نمیفهمم یا یه عالمه سوال تو ذهنم ایجاد میشه ولی نمیتونم چیزی بپرسم) من:کانت فامیلتونه؟!! خواهره: نه بابا تو هم من:اهاااااااااااااان همون که گفته با براهین عقلی نمیشه وجود روح و اختیار و ازادی وخدا رو اثبات کرد؟؟؟؟؟ خواهره:ماشاالله اره همون دیگه چی میدونی ازش؟ من:والا اینارم از تی وی یاد گرفتم بقیش نمیدونم چون برقا رفت نتونستم ادامه ی برنامه رو نگاه کنم خواهره:خخخخخخخخ تو چقدر شوخی... من:اره تازه باحال و بامرام و مهربون و بامعرفت هم هستم نمازمم سر وقت میخونم. من:خب دیگه مزاحم نشم فعلا.. خواهره:بازم بیایی ها باشه؟ من:وقت قبلی بگیرید فرصت شد میام خواهره:باز خندید انگار حالش یکم خوب شد. دیدم افسانه صدام کرد:مهسا(آیاتای) بیا ببینم دوست تازه پیدا کردی دیگه تحویل نمیگیری!!! من:نه باووووووووو تحویلت میگیرم رسید هم میدم رفتیم سراغ حلقه ای که داشتن تجوید کار میکردند.قرآن رو به قدری زیبا تلاوت میکردند ادم دلش میخواست ساعت ها بشینه و گوش کنه... نوبت ما هم رسید تلاوت کردیم و جلسه تموم شد تو راه برگشت به خونه: گفتگوی من با خودم:واقعا چقدر خوش گذشتا ینی عالی بود هم شوخی وخنده هم علم و بصیرت.به این میگن یه محیط نامبر وان به قول بعضیا. من:افی دفعه ی بعد کی میایم؟ افسانه:لبخند مهربونی زد و گفت خبرت میکنم....
می پسندم 5 1 4 تعداد آنلایک ها ( 1 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
پنجشنبه ۲ امرداد ۱۳۹۳ ۰۶:۵۴ بعد از ظهر
[1]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
748
حالت :
ارسال ها :
1081
محل سکونت : :
حومه اصفهان؟؟؟؟
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
434
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
6220
پسند ها :
696
تشکر شده : 432
|
داستان قشنگی بودش
************************************************* در یکی از جملات فوقانی منظورتون از((بدلت )) همون حذف کردن بود ایا یا معنی دیگری دارد ما نمی دانیم می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
پنجشنبه ۲ امرداد ۱۳۹۳ ۰۶:۵۵ بعد از ظهر
[2]
|
|||
ممنون آیاتای خانم
خاطره زیبایی بود موفق و مؤید باشی ان شاءالله می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
پنجشنبه ۲ امرداد ۱۳۹۳ ۰۷:۱۱ بعد از ظهر
[3]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
431
حالت :
ارسال ها :
2349
محل سکونت : :
یکی از روستا های خراسان رضوی تا مشهد 3ساعت راه هست
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
528
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
25093
پسند ها :
1627
تشکر شده : 3862
وبسایت من :
وبسایت من
|
مثله فیلم سینمایی بوداااااااااااااااااااا روز های چهارشنبه هم اینجا طرح صالحین دارن قبلا میرفتم اما متاسفانه الان یک یه ماهی هست نمیرم اینجا هم هم مسائل دینی میگن هم میرن ورزش(( پینگ پنگ ، والیبال استخر فوتسال )) هم کلاس کامپیوتر هم آموزش قران کلا همه نوع برنامه ای دارن من خودم عاشق مسائل سیاسی هستم /// بیشتر اوقات هم مخالف این مخالفت ها خصوصی هست ها جرات ندارم عمومی بگم خخ مثلا یه چیز میگه بعدا که همه رفتن ما دوتا شروع میکنیم به بحث سابقه داشته تا 2 ساعت سر یه موضوع بحث میکردیم نه اون کوتاه میاد نه من کلاً طرح صالحین برنامه جالبی هست می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
پنجشنبه ۲ امرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۵۰ بعد از ظهر
[4]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1086
حالت :
ارسال ها :
368
محل سکونت : :
تبریز
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
121
اعتبار کاربر :
1824
پسند ها :
261
تشکر شده : 210
|
قمر ممنون//اقا یزدام بله همون حذف کن منظور بود//اقا احسان حلقه ها جالبن بازم برین حیفه
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
پنجشنبه ۲ امرداد ۱۳۹۳ ۰۹:۴۵ بعد از ظهر
[5]
|
|||
مدیر انجمن
شماره عضویت :
6
حالت :
ارسال ها :
1845
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
451
دعوت شدگان :
9
اعتبار کاربر :
12915
پسند ها :
1948
تشکر شده : 2815
|
ممنون عالی بود . میگم تو این حلقه کیک و ساندیسم میدن . خخخخخ
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
جمعه ۳ امرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۱۱ قبل از ظهر
[6]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
605
حالت :
ارسال ها :
365
محل سکونت : :
اهواز
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
237
اعتبار کاربر :
1894
پسند ها :
371
تشکر شده : 180
|
پونه بابا ول کن کیک و ساندیسو دیگه جاش رانی میدن
اونوقت چی رانی با تکه های میوههههههههههه فقط خودتو نکش نگاه فقط یه لطفی بکن هر وقت اون رانی رو خوردی نگات به تکه های میوه افتاد اشکت در اومد مارو هم دعا کن جان ایاتای می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
جمعه ۳ امرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۰۸ بعد از ظهر
[7]
|
|||
آقایون انجمن
شماره عضویت :
940
حالت :
ارسال ها :
583
محل سکونت : :
یه جای خوب
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
269
اعتبار کاربر :
4149
پسند ها :
540
تشکر شده : 545
وبسایت من :
وبسایت من
|
قشنگ بود مرسی
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
جمعه ۳ امرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۳۸ بعد از ظهر
[8]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
371
حالت :
ارسال ها :
831
محل سکونت : :
اصفهان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
223
دعوت شدگان :
1
هشدارها :
1
اعتبار کاربر :
6586
پسند ها :
1229
تشکر شده : 656
وبسایت من :
وبسایت من
|
سلام
ممنون خیلی زیبا بود و از اون زیبا تر شیوه بیانش ....احسنت وهمچنین افرین به این دوستتون ان شا الله خدا دوست به این خوبی رو همیشه براتون نگه داره و شما هم قدر دان این نعمت بزرگ باشید خیر الاصحاب من یسددك علی الخیر.
بهترین یاران، كسی است كه تو را به سوی خیر راهنمایی میكند. می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
جمعه ۳ امرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۰۱ بعد از ظهر
[9]
|
||
عضو
شماره عضویت :
290
حالت :
ارسال ها :
291
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
45
اعتبار کاربر :
1359
پسند ها :
323
تشکر شده : 283
|
سلام بسیار عالی بود مخصوصا کلمات و لحن جالبتون دختر عمه گرامی__________البته من که تا حالا تورو این شکلی ندیده بودم
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
||
|
اطلاعات نویسنده |
خاطره:وقتی اولین بار رفتم پایگاه بسیج(همین امروز)
یکشنبه ۵ امرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۵۱ بعد از ظهر
[10]
|
|||
ممنون ایاتای عالی بود
می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
خاطره:وقتی ، اولین ، بار ، رفتم ، پایگاه ، بسیج(همین ، امروز) ، |
|