آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
اطلاعات نویسنده |
بدووووووووووووووووو بیاااااااااا بازززززززززی
سه شنبه ۷ امرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۴۸ بعد از ظهر
[61]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1143
حالت :
ارسال ها :
125
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
113
اعتبار کاربر :
1102
پسند ها :
174
تشکر شده : 147
|
داستان توبه سه رفیق و کرامت آقا امام رضا
بعد از اون عروسی کذایی بود و جمعه که از تصمیم احساسی که در رابطه با ازدواج با صغری باجی گرفته بود که خود تصمیمی کاملا اشتباه بود و پوچ خیلی افسرده و داغون بود و احسان که حال و روز رفیق شفیقش رو دید تصمیم گرفت که جمعه و بلاغ رو دعوت کنه خونشون که بعد از اون با هم برن پابوس اقا امام رضا تا هم یه کم حال و هوای جمعه بخاطر شکست عشقیش و مشکل جلو بندیش که کلا پایین اومده بود تغییر کنه و بعد از اون همه درگیری اعصاب این سفر تمدد اعصاب باشه و بتونن تو حرم اقا امام رضا خودشون رو بهتر پیدا کنن ، بلاغ و جمعه دست در دست هم از مازندران راهی شهر و دیار رفیقشون احسان شدن مدت یک روزی که تو خونه اقا احسان بودن خونواده احسان مثل فرزند خودشون از این دو مهمان پزیرایی کردن و حسابی بهشون خوش گذشت اما هر سه دلشون پر کشیده بود واسه حرم آقا امام رضا پس موندن بیهوده بود ، باید میرفتن فردا صبح بعد از یک روز استراحت تو خونه اقا احسان اینا ، بلاغ و جمعه و احسان سوار بر اتوبوس شدن و راهی سفر ، سفری به دیار امام خوبی ها ضامن آهو سفر به شهر عشق به مشهد رضا به دیدن پشت و پناه ما ایرونیا ، عجب سفریه این سفر این سه رفیق با اینکه هیچ وقت از جنب و جوش فروکش نمیکردند و همش تو شوخی و خنده و سر به سر هم گذاشتن بودن ولی این بار با همیشه فرق داشت هر سه ساکت و اروم خیره چشم به جاده دوخته بودن جاده ای که این سه رو به اقا امام هشتم میرسوند و هر کس تو فکر و خیال خود به سر می برد تا اینکه رسیدن به مشهد اول از همه با یه خورده جست و جو یه سویت کوچولو رو گرفتن و وسایلشون رو گذاشتن و استراحتی کردن تا طرفای ظهر ونماز خوندن و نهاری خوردن و اماده شدن واسه رفتن به زیارت می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
بدووووووووووووووووو بیاااااااااا بازززززززززی
سه شنبه ۷ امرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۵۵ بعد از ظهر
[62]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1143
حالت :
ارسال ها :
125
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
113
اعتبار کاربر :
1102
پسند ها :
174
تشکر شده : 147
|
بله دوستان تا اینجای داستان رو داشته باشید و فعلا شما از ادامه داستان خود داری بفرمایید تا براتون بگم که تو حرم اقا امام رضا چه به این سه رفیق گذشت
ویرایش ارسال توسط : شبگرد عاشق
در تاریخ : چهارشنبه ۸ امرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۰۵ قبل از ظهر می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
بدووووووووووووووووو بیاااااااااا بازززززززززی
چهارشنبه ۸ امرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۳۵ قبل از ظهر
[63]
|
|||
يكي از دزدا چاقورو ميذاره زير گردن صاب خونه....صابخونه هم داد ميزن نميييييييدونم من همين جااااااا گذاشته بودمممم
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
برچسب ها
|
بدووووووووووووووووو ، بیاااااااااا ، بازززززززززی ، |
|