آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۱۳ امرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۵۶ قبل از ظهر
|
|||||
عضو
شماره عضویت :
1013
حالت :
ارسال ها :
96
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
23
اعتبار کاربر :
634
پسند ها :
84
تشکر شده : 260
|
وقتی داشتی میرفتی سعی کردم با نگاهم به تو بفهمانم نرو اما تو هیچگاه نفهمیدی
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||||
|
اطلاعات نویسنده |
نرو...
پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۳ ۱۲:۲۵ بعد از ظهر
[1]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1077
حالت :
ارسال ها :
343
محل سکونت : :
اردبیل
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
33
اعتبار کاربر :
1186
پسند ها :
596
تشکر شده : 138
|
می پسندم 6 0 6 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
نرو...
پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۳ ۱۲:۳۱ بعد از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
530
حالت :
ارسال ها :
470
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
396
اعتبار کاربر :
2647
پسند ها :
488
تشکر شده : 137
|
میروی مسئله ای نیست ولی حیف نبود
در پس کوچه بن بست رهایم کردی؟ نررررررروو می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
نرو...
پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۳ ۱۲:۳۸ بعد از ظهر
[3]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
901
حالت :
ارسال ها :
761
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
283
اعتبار کاربر :
8583
پسند ها :
894
تشکر شده : 676
|
وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن سردو رسمی بود. به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما بازهم…….. یک روز با هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم اونروز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سردو رسمی…….. سالها گذشت درسمان هم تمام شد اخرین باری بود که می دیدمش یعنی میدانستم که این اخرین بار است اخرین حرف ما فقط یه نگاه بود …… و دراخر گفت خدانگهدار…… من رفتم و اورفت من با اندیشه او و او با اندیشه فرداها…. زمانی گذشت با خبر شدم که ازدواج کرده میگفتند او دیگر شاد نیست نمیدانستم چرا من به تنهایی خود فکر میکردم.. سالها گذشت او را دیدم این بار جسم بی روجش را در مراسم خاک سپاریش سردی جسمش مرا یاد سخنانش می انداخت حرفهایی سردو بی روح…. دیگر نخندیدم از او هیچی به یادگار نداشتم جز یک نگاه.. دفتر خاطراتش بدستم رسید با اندوهی فراوان ان را ورق زدم اخرین نوشته اش مربوط به اخرین دیدارمان بود خواندم نوشته را : امروز برای اخرین بار دیدمش چقدر زیبا شده بود هم زیبا بود هم مهربان وقتی نگاهم می کرد دلم می لرزید برق نگاهش نگذاشت بگویم که چقدر دوستش دارم … من دیگر به تنهایی خود فکر نمی کنم به غروری که فاصله را رقم زد می اندیشم… می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
موضوعات مشابه | ||||
عنوان موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین پاسخ |
نرو... چه شتاب است به راه رفتن ای دوست. |
مهتاب1 |
0 | 1256 | مهتاب1 |
برچسب ها
|
نرو... ، |
|