آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۰ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
527
حالت :
ارسال ها :
69
محل سکونت : :
زیر اسمون خدا
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
63
اعتبار کاربر :
408
پسند ها :
33
تشکر شده : 123
|
بسم الله الرحمن الرحیم.
یه داستان نوشتم. دوس داشتم هم شما بخونید هم یه جورایی نقدش کنین. یه خورده ام ازش تعریف کنین. در مورده وقتی انسان به دنیا میاد هستش تا وقت اجل و مرگش. انّالله و انّا الیه راجعون. خداوند انسان را به وسیله ی خاک آفرید و از روح خود در او دمید و فرمان داد جان بگیر.انسان جان گرفت و به اطرافش نگاهی توأم با حیرت کرد.. احساس خوبی نداشت. دوباره چشمانش را بست و وقتی آنها را باز کرد خود را در اغوش انسانی از جنس خود دید. میدانست ک به دنیای غریبی امده است.. گریه میکرد و تقلا میکرد برگردد به همان جایی ک از آن امده بود ولی بی فایده بود مادرش با مهربانی به او ک نوزادی بیش نبود نگاه میکرد. او تا چندین ماه گریه میکرد دلش میخواست برگردد.. ولی بعد چند سال از بازگشت نا امید شد او کم کم به دنیای غریب عادت کرد. تا جایی که به آن انس گرفت.. به آن انس گرفت و دیگر تمایلی به برگشت نداشت.آری خداوند انسانها را افرید و به انها جان بخشید و دنیا و اخرت را برایشان مقدر ساخت. ونعمت هایی برایشان گمارد تا از آن بهره مند شوند. و انسان در حال حاضر موجودیست نا اشنا در دل داستان دنیا. ولی بعضی از این موجودات منزلگاه خود را فراموش میکنند و به دنیای فانی دل میبندند. بی خبر از همه جا و همه چیز و همه کس! و خدا به انها میفرماید کسانی که از خداوند روی برتابند شیطانی برای انها میگماریم تا هم نشینش باشد. انسان به تدریج با دین و خدایی اشنا شد که حس کرد برایش اشناست. و وقتی به سن تکلیف رسید فهمید همان خدایی که اورا به این دنیا فرستاده است حالا منتظر اوست انسان باید صبر میکرد باید صبر میکرد تا اجلش برسدو دوباره پیش خدایش برگردد. پس برای اینکه زمان زودتر بگذرد خودش را سرگرم دنیا کرد. بی خبر از شیطانی که در کمینش نشسته تا اورا سرگرم کند. انسان اهداف دنیوی خود را در نظر گرفت و پنداشت که میتواند صرف نظر از جنبه های اخروی به اهداف فرعی اش بپردازد. و به همراه دشمنی دوست نما، یعنی شیطان دست به کار شد تحصیل کرد. ازدواج کرد. پول به دست اورد. به بالاترین مقام مادی رسید دریغ ازین که خدایی ان بالاهاست و این مقام ها را به اومیبخشد. بعد از گذشت چندین سال اجل انسان فرا رسید و او می بایست با توشه ای که برای اخرتش جمع کرده بود راهی سفری طولانی میشد خداوند فرشته ای به نام عزراییل را مسئول جان گرفتن انسان کرد. عزراییل نزدیک انسان امد. انسان خودش را روی زمین کشید و عقب رفت. ولی در ان لحظه ی طاقت فرسا تنها کاری ک میتوانست انجام دهد نگاه ب چهره ی غضبناک فرشته ای بود ک حالا مقابلش ایستاده. فرشته ی مرگ با صدای بلندی فریاد زد: از من ترسیدی؟ ولی انسان فقط با وحشت نگاه میکرد. عزراییل فرمود: خدا به من فرمان داده تا در این مکان و زمان جانت را بگیرم و من هم امده ام تا تو را ب جایی بازگردانم ک از ان امده ای و ب ان تعلق داری یادت می اید چقدر از رفتنت ناراحت بودی و در اغوش مادر دنیویت گریه میکردی تا به اینجا برگردی؟ بعد از لحظاتی، صدای ضعیف و کمرنگی به ب راحتی شنیده نمیشد ب سخن درامد: من میخواهم برگردم. من میترسم. عزراییل کم کم جلو امد و جانش را گرفت! و انسان از دنیای مجللی ک برای خود ساخته بود و میپنداشت ک روزی مال و ثروتش به دادش خواهد رسید جدا شد!و مجازی بودن دنیا و حقیقی بودن اخرت را با چشمان خود دید. بعد از آن افرادی همچون خودش، او را به خاک سپردند و بدون هیچ معطلی ای اورا با قبر و حشرات داخل آن تنها گذاشتند بعد از لحظاتی دو فرشته به نام نکیر و منکر به قبر او امدند و سوالات خود را شروع کردند. یکی از آن دو فرشته سوالات را اینگونه مطرح کرد: نمازت را چگونه خواندی و آن را در چه زمان به پا داشتی؟ ولی تا انسان خواست لب به سخن بگشاید زفان او شهادت داد که خدا شاهد بر من بوده که نسبت به آن بی توجه بوده ام.انسان سعی کرد جلوی زبان خود را بگیرد که یکی از فرشته ها با گرزی فولادین بر سر انسان کوبید و او چنان نعره ای زد که اگر کسی از کنار قبرش رد میشد شاید صدایش را میشنید! سوالات پشت سر هم تکرار میشد وو انسان بدون انکه بخواهد اعضای بدنش جواب پس میدادند.. و انسان میماند و ضربات گرز! وقتی سوالات نکیر و منکر تمام شد ، انسان وارد دنیای دیگری شد. با تعجب و درماندگی نگاهی به اطرافش کرد. درست مثل روزی که متولد شده بود.چقدر دلش میخواست گوشه ای بنشیند،زار بزند و حسرت بخورد. خبری از عزراییل و نکیر و منکر و آن گرز بی رحم نبود! ولی در عوض آنهایی ک به او خیره شده بودند کیستند؟ کمی گام برداشت و در اطراف چرخی زد. او به عالم برزخ منتقل شده بود و موقع جواب دادن ب سوالات نکیر و منکر انقدر عذاب کشیده بود ک گناهانش پاک شده بود. دلش آرام گرفت و گویی تپش قلبش را حس کرد! صورتش را در آب نهری شست و به حمد خدا پرداخت..... خداوند سرنوشت هر کس را مقدر فرموده و به انسان قدرت تفکر و اختیار بخشیده تا اهداف اصلی را از فرعی بشناسد و به دنبال سعادت خویش برود. خدا انسان را از خاک افرید . و ب شیطان دستور سجده کردن بر او داد. و به انسان قدرت تفکر و عقل داد تا بتواند علم بدست آورد و برای همین جایگاه علم و اندیشه را عقل معرفی کرد. خداوند اسمان هاو دریاها و زمین را آفرید تا انسان از انها بهره گیرد در حالی ک درون دریا ها غذا و زیور آلاتی نهاد و گیاهان را از دل زمین رویاند تا انسان از انها استفاده کند و شکرگذار او باشد. و در زمین پیامبری از جنس خود انسان ها افرید تا هدایتگر انان باشد. خداوند جهان را بیهوده و بی هدف خلق نکرده است. او اخرتی برای انها در نظر گرفته تا به حساب همگی رسیدگی شود. و خدا حتی به اندازه ی دانه ی خردلی اندک ستمی به کسی نمیکند. در قیامت هم ترازوهای دادگری قرار داده و هر کس ب اندازه ی خوبی یا بدی ک کرده جزا میبیند. ولی با اینکه خدا این همه نعمت به انسانها بخشیده انسان حتی نماز ک یکی از مصداق های یاد خداست را ب درستی به جا نمی اورد. در اینجاست که خداوند میفرماید: ای بنده ی من! هنگامی ک تو به نماز می ایستی انقدر به تو توجه میکنم ک گویی همین یک بنده را دارم. ولی تو انقدر نسبت ب من بی توجهی که انگار صدها خدا داری! پس بیایید این چند سال دنیا را به بی نهایتی آن دنیا نفروشیم و با دستوراتی ک خدا به ما داده راه سعادت را پیش بگیریم. تا هم خودمان عاقبت به خیر شویم و هم به رضوان الهی برسیم. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار! نویسنده: هانیه سادات دستم شکست خدایی.. امیدوارم خوشتون بیاد. یاعلی مدد
ویرایش موضوع توسط : هانیه سادات
در تاریخ : دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۸ بعد از ظهر
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
بازم یه داستان از خودم : )
دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۵:۴۱ بعد از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
527
حالت :
ارسال ها :
69
محل سکونت : :
زیر اسمون خدا
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
63
اعتبار کاربر :
408
پسند ها :
33
تشکر شده : 123
|
دوستان ببخشید اگه بدخط شد تند تند نوشتم عجله داشتم
ویرایش ارسال توسط : هانیه سادات
در تاریخ : دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۵:۴۴ بعد از ظهر می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
بازم یه داستان از خودم : )
دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۷:۱۳ بعد از ظهر
[2]
|
|||
ممنونم.خدایی قلم خیلی خوبی دارین.امیدارم همیشه موفق باشین.بیشتر مطلب بزارین تو انجمن.خوشحال میشیم
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
بازم یه داستان از خودم : )
دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۱۲ بعد از ظهر
[3]
|
|||
مدیر انجمن آموزش زبان عربی
شماره عضویت :
1116
حالت :
ارسال ها :
871
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
116
اعتبار کاربر :
4323
پسند ها :
713
تشکر شده : 1006
وبسایت من :
وبسایت من
|
احسنت عالی بود
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
بازم یه داستان از خودم : )
دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۲۶ بعد از ظهر
[4]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
362
حالت :
ارسال ها :
434
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
387
اعتبار کاربر :
2057
پسند ها :
368
تشکر شده : 176
|
افرین اجی خیلی خوب بود
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
بازم یه داستان از خودم : )
دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۲ بعد از ظهر
[5]
|
||
عضو
شماره عضویت :
1028
حالت :
ارسال ها :
6
محل سکونت : :
♡جنوب را عشقست..
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
11
اعتبار کاربر :
40
پسند ها :
1
تشکر شده : 9
|
سلام،خیلی خوب بود،موفق باشی اجی
ویرایش ارسال توسط : پرنا
در تاریخ : سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۹ قبل از ظهر می پسندم 0 |
||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
بازم ، یه ، داستان ، از ، خودم ، |
|