آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۱۶ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74079
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6163
|
داشتم کتاب خونه رو نگاه میکردم که چشمم خورد به یه کتاب خاص و منو یاد خاطره ایی که اون کتاب و چندتا کتاب دیگه برام ساخته بودن افتادم با خودم گفتم بذار این خاطره رو توی بخش خاطرات اعضای انجمن بنویسم
قبلش بگم من یه زمانی خیلی عجیب علاقه به کتاب خوندن داشتم تا حدی که وقتی بچه دبیرستانی بودم عضو بزرگترین کتاب خونه شهرمون بودم و هر هفته میرفتم 2-3 تا کتاب میاوردم خونه برا خوندن(البته قانون بیشتر از دوتا اجازه نمیداد ولی مسئول کتاب خونه باهام رفیق شده بود بهم 3 تا کتاب هم میداد) و نمیدونم چجوری تا هفته بعد میرفتم تحویلشون بدم میخوندمشون خلاصه اینکه هرجا نمایشگاه کتابی بود من باید میرفتم کتاب میخریدم حتی اگه شده یه دونه کتاب و اما خاطره: ما قسمتون شد ماه عسل بریم مشهد تو راه برگشتن از مشهد گفتیم بذار یه سر هم بریم قم خدمت حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران رسیدیم قم و چون خسته بودیم اول رفتیم یه هتل گرفتیم و وسایلمون رو گذاشتیم و یه استراحت کردیم و لباسامونو عوض کردیم و زدیم بیرون رفتیم حرم خانم حضرت معصومه(س)زیارت کردیم از حرم که اومدیم بیرون گفتیم دیگه نریم هتل بذار یه دفعه بریم مسجد جمکران عصری بر میگردیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت اونجا یهو چشم من به انتشارات مسجد جمکران افتاد رفتیم داخل واااااای خدای من این همه کتاب معتبر که به راحتی نمیشد پیداشون کرد اونجا همه یه جا جمع شده بودند خب برام خیلی وسوسه انگیز بود شروع کردیم به انتخاب کردن و خریدن کتاب وقتی زدیم بیرون از انتشارات دیدیم 2 تا ساک دستی پلاستیکی دستمونه و توش پره کتاب حالا نزیکای ظهره و ما هم حساااابی گشنمون شده بود یه چلو کبابی دقیقا روبروی یکی از درب های مسجد جمکران هست به اسم (کبابی قائم)من از زمان مجردی هر وقت با دوستم جمکران میرفتیم باید حتما یه وعده رو توی اون چلو کبابی ناهار یا شام میخوردیم گفتیم ناهار رو بریم اونجا بخوریم رفتیم داخل همسرم رفتن زحمت سفارش ناهار رو بکشن همون که رفته بود صندوق حساب کنه دیده بود پول کافی برای سفارش غذا تو جیبش نیست اومد رو میزی که من نشسته بودم گفت: چقد پول همراته؟ گفتم چطور مگه؟ گفت پول زیادی همرام نیست - هر چی پول نقد همرام بوده دادم کتاب خریدیم کارت های عابر بانکمم توی کتم تو هتل جا گذاشتم حالا براش فیش صادر کرده بودن منتظر بودن که ایشون بره حساب کنه منو میگی از استرس حالم خیلی بد شد تند تند پولای توی کیفمو خالی کردم توی همین فاصله که داشتم پولا رو از تو کیفم بیرون میریختمم همش به این فکر میکردم که الان اگه منم پول کافی همرام نباشه مجبور میشیم ناهار نخورده بریم بیرون اونوفت آبرومون میره پیش میزای بغلی -میگن این زن و مرد گنده تو جیباشون پول ناهارشون نبود که رفتن بیرون وااای خدای من خودت کمکمون کن نذار دست خالی از این کبابی بیرون بریم وقتی پولا رو شمردیم دیدم نه خدا رو شکر هم پول ناهارمون همراهمونه هم پول کرایه ماشین که میخواستیم از جمکران تا قم برگردیم(خطر از بیخ گوشمون رد شد) یهو یه نفس رااااحت کشیدیم و نشستیم رو صندلی هامون تا سفارشمونو آوردن برای اینکه این خاطره برامون ثبت بشه و درس عبرت برای اینکه بی مهابا بدون اینکه به جیبمون نگاه کنیم خرید نکنیم همونجا توی اون چلو کبابی کتابا رو گذاشتیم رو میز و دادیم یه بنده خدایی ازمون یه عکس گرفت الان هر موقع اون عکس رو میبینم لحظه به لحظه اون خاطره برام زنده میشه از اینکه وقت گذاشتین و این خاطره رو خوندین ممنونم التماس دعا دارم ازتون یا علی......
ویرایش موضوع توسط : بانوی آفتاب
در تاریخ : دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۲۸ قبل از ظهر
می پسندم 10 0 10 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۳۰ بعد از ظهر
[1]
|
|||
خاطره ی جالبی بود
منم بدتر از تو گفتم الان تو هم پولت بس نمیشه وای ینی چی میشه وقتی دیدم پولتون کافی بود خیالم راحت شد والا می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۳۱ بعد از ظهر
[2]
|
|||
مدیر انجمن
شماره عضویت :
6
حالت :
ارسال ها :
1845
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
451
دعوت شدگان :
9
اعتبار کاربر :
12915
پسند ها :
1948
تشکر شده : 2815
|
اوه اوه منم استرس گرفتم. تصورم این بود که کتابها رو به جای پول دادین به صندوقدار وااااااااای چه باحال میشدا می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۳۲ بعد از ظهر
[3]
|
|||
ناظر بخش زبان
شماره عضویت :
947
حالت :
ارسال ها :
1759
محل سکونت : :
tehran
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
473
دعوت شدگان :
6
اعتبار کاربر :
13181
پسند ها :
1464
تشکر شده : 1601
|
عالیه دستت درد نکنه خخخخخخخخ
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۳۷ بعد از ظهر
[4]
|
|||
خاطره جالبی بود.دستت دردنکنه
می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۰۴:۲۹ بعد از ظهر
[5]
|
|||
مدیر انجمن آموزش زبان عربی
شماره عضویت :
1116
حالت :
ارسال ها :
871
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
116
اعتبار کاربر :
4323
پسند ها :
713
تشکر شده : 1006
وبسایت من :
وبسایت من
|
خیلی جالب بود آجی
کتاب خوندن خیلی خوبه ولی همیشه به اندازه خرج کن می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۰۴:۲۹ بعد از ظهر
[6]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1566
حالت :
ارسال ها :
400
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
195
اعتبار کاربر :
6129
پسند ها :
492
تشکر شده : 612
|
ماشالله چه حافظه ایی چطورهمه این ماجرا دقیق یادتون مونده؟
می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۱۸ بعد از ظهر
[7]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74079
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6163
|
نوشته شده توسط : آقا حسین » ماشالله چه حافظه ایی چطورهمه این ماجرا دقیق یادتون مونده؟ آره تازه یادمه همسرم میگفت اگه پول ناهارمون جور نمیشد از بس گشنم بود برگه های کتابا رو میکندم به جا ناهار میخوردمشون می پسندم 8 0 8 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۰۶:۳۹ قبل از ظهر
[8]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1311
حالت :
ارسال ها :
1657
محل سکونت : :
هرجا خطری تره
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
519
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
16628
پسند ها :
1231
تشکر شده : 2189
|
عاقا این خاطره فوق العاده بود دستتون درد نکنه
منم یه نصیحت برادرانه میکنم بهتون....کتاب نخرید اخر عاقبت نداره خودتون بگید عایا کتاب بهتره یا شکم صد البته شکم ان شا الله خوشبختو عاقبت به خیر بشین می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۰۹:۴۲ بعد از ظهر
[9]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
431
حالت :
ارسال ها :
2349
محل سکونت : :
یکی از روستا های خراسان رضوی تا مشهد 3ساعت راه هست
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
528
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
25093
پسند ها :
1627
تشکر شده : 3862
وبسایت من :
وبسایت من
|
دعای من مستجاب شد هااااا هی میگین هر جا میریم کتاب میخریم فلان رستوران رفتیم چلو کباب خوردیم حتما باید چلوکباب بخوریم از این رستوران از فلان کتابخانه کتاب خریدیم با اتوبوس کجا رفتیم تو دلم میگفتم ای خدا اینا چقد پول دارن ... چرا پولاشون تموم نمیشه ؟ ... خدا یه جا اینا رو بی پول کن که اینقد خر ج نکنن / خدا به عنوان مثال از تاکسی که پیاده شدن پول نداشته باشن تا دل ما هم خنک بشه همون موقعه خوندم نوشتین پول غذا نداشتین .. خخخ باز دعا کردم گفتم خدا این دفعه رو ببخششون ولی دوباره اینقد ول خرجی کردن حسابشون رو برس خخخ شوخی میکنم ها ان شالله همیشه سلامت باشین و جیبتون پر پول
ویرایش ارسال توسط : احسان فقط خدا
در تاریخ : سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۰۹:۴۶ بعد از ظهر می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳ ۰۹:۴۳ قبل از ظهر
[10]
|
|||
خخخخ
دقیقا تو سفری که با خانومم رفتیم مشهد ... (جاتون خالی چند روز قبل از عید غدیر بود) مثل همین ماجرا واسمون پیش اومد ... خرید کرده بودیم و رفتیم غذا بخوریم که ... بخیر گذشت ... نزدیک بود بریم ظرفای رستوران و بشوریم امام رضا تنهامون نزاشت ... خعلی التماس دعا یا علی می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۰۵ بعد از ظهر
[11]
|
|||
ناظر بخش زبان
شماره عضویت :
947
حالت :
ارسال ها :
1759
محل سکونت : :
tehran
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
473
دعوت شدگان :
6
اعتبار کاربر :
13181
پسند ها :
1464
تشکر شده : 1601
|
خخخخخخخخخخخ اقا عباس
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
****خاطره ایی از ماه عسلمون****
دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ ۰۱:۳۱ قبل از ظهر
[12]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74079
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6163
|
قدیما چه چیزایی تو انجمن میذاشتما می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
برچسب ها
|
****خاطره ، ایی ، از ، ماه ، عسلمون**** ، |
|