آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳ ۱۱:۲۳ قبل از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
338
حالت :
ارسال ها :
1296
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
599
اعتبار کاربر :
18023
پسند ها :
1309
تشکر شده : 2426
|
بقیع، در خلوت غریبانه اش دل به صدای مردی سپرده است؛ مردی که خدا، بسیار دوستش دارد. ماه، رخسار به خاک مزاری نهاده، که مدت هاست روشنای هیچ شمعی را حس نکرد، سوسوی هیچ فانوسی را نشنید و گرمایِ هیچ اشکی را لمس نکرد. مزاری که مثل صاحب غریبش، غریب است. تنها حضور اشک های یک مرد را می فهمد. یک تکّه از آسمان است، که در دل خاک پنهان است. یک سهم از بهشت است، که در بقیع گم شده است. یک سوره از قرآن است، که قرن ها تلاوت نشد، جز با لب و زبان همین مرد؛ همین مرد که چهره بر خاک گذارده و غریبانه ترین عاشقانه ها را در فراق آن غربت بی نهایت، سر داده است! سلام، غریب تر از هر غریب! سلام، آشنایِ غریب، مهربانِ غریب، بزرگ زاده غریب! سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده! سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده! سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده! سلام، امام غریب من! آمده ام؛ با تمام دلم، با قدم های احساسم، با حضور هر چه تمام ارادتم. آمده ام؛ تا فانوس های روشن اشک هایم را، بر مزار بی چراغت، بیاویزم! آمده ام؛ تا شریک غربت بی نهایتت باشم. آمده ام ـ کبوترانه آمده ام ـ تا از دستان مهربانت، آب و دانه بدهی! آمده ام؛ با دسته دسته یا کریم های اخلاص و محبّت، تا شاید لحظه ای در گنبد نگاه مهربانت، پناه گیرم. ای کریم اهل بیت! حالا این من و این وسعت بی حدّ و مرزِ لطف تو. این دلِ کوچک من و این عنایت بزرگ تو. این گدای غریب و این هم، سلطان غریب؛ بزم غریبانه مان جور است. تو غریب، من هم غریب. امّا ... نه! غربت من کجا و غریبی تو کجا! آخر شما، غربتت را هم از پدر به ارث برده ای و هم از مادر مولای من! چگونه می شود زینت شانه های پیامبر باشی، خون علی و فاطمه در رگ هایت جاری باشد، سید جوانان اهل بهشت باشی و آن وقت، این روزگار نامرد، دل به عشقت نسپارد. امام مظلوم من! چند بار از پشت، خنجر خورده ای؟! چند بار نیش سوزناک خیانت را چشیده ای؟! چند بار ...؟ انگار قصّه غربت شما پایان ندارد! آقا! زهری که بر جگرت نشست، تنها زهر جعده نبود؛ زهر بدعتی بود که مسیر عشق را عوض کرد. وقتی که دل به این بدعت بسپرند، عجیب نیست این که حتی در کنار همسفر زندگیت، غریب باشی! یا کریم اهل بیت! تو بزرگ تر از آن بودی که در ذهن کوچک بشر بگنجی. چگونه به تنهایی مولایم اشک نریزم؟
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
یا کریم اهل بیت
یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳ ۱۱:۳۰ قبل از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
338
حالت :
ارسال ها :
1296
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
599
اعتبار کاربر :
18023
پسند ها :
1309
تشکر شده : 2426
|
بقیع، ای آستان غربت، ای تربت مظلومیّت و ای ساحت دیر آشنای غم و تنهایی! چه بیدادها با تو روا داشته اند؛ خنجر کینه، بر قامت آسمان آرایت نواختند؛ از جنس کینه های ابوجهلی و اباسفیانی، از جنس کوفی و شامی! ... و آن زن، که شبان گاهان، زلالی آب را نتوانست تحمّل کند! آن زن، که آفتاب را به قیمت سایه فروخت! آن زن، که دست هایش را در آب، به «آتش» سپرد! بقیع، ای آستان غربت! چگونه به تنهایی مولایم نگریم، آن گاه که به «مداین» فکر می کنم، آن گاه که خیمه اش را منافقان داعیِ جهاد، غارت کردند! چگونه به تنهایی مولایم اشک نریزم، وقتی که حتی سایه تابوتش را به آماج تیر گرفتند! چگونه به تنهایی اش گریه نکنم، که حتی امروز، بر آستان کبریایی اش، شمعی جز اشک فرشتگان نمی سوزد! چه قدر کینه فرزندان قابیل سخت است! کینه ای که گاه با شمشیر، گاه با زهر، گاه با آماج تیر و گاه با تخریب تربت پاکان، توام است. شب بود و لب های تشنه مولا، حلاوت شربت را می چشید؛ شربتی که انگیزه بازگشت به منزل ازلی ـ بهشت ـ بود، شربتی که طعم «شهادت» داشت. عشق، تمام وجودش را می سوزاند و مستی شهادت، نگاهش را به عرش دوخته بود. کسی صدایش می کرد؛ کسی که دستش را از سینه آسمان، به سمت او دراز کرده بود. بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش آن دود که از سوزِ جگر، بر سرِ ما، رفت دور از رخ تو، دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و توفان بلا رفت نجوای اندوه، تمام اهل خانه را گرفته بود و گاه، صدای ناله ای بلند، تا انتهای نخلستان می رفت. باز هم بانویی بی طاقت؛ بانویی که تاب خود را برای حضور در کربلا می آزمود. آه از رسم ناجوانمردانه دنیا! که سیاهی قلبش نژند، و کینه نژندش، ناتمام است. مولا جان! قسم به نامت ـ که زیبایی تمام هستی در آن نهفته است ـ ، معنایی برای دل، برای «عشق»، برای اشک و تماشا، نمی ماند؛ اگر جرعه ای از زلال محبتت را نمی چشیدیم! مولای من! مهربانی نگاهت، مثل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، سخاوت دست هایت، مثل علی علیه السلام و شهامت کلامت، مثل فاطمه علیهاالسلام بود. مولاجان! امروز، تمام هستی خود را به پای اشکی می فشانیم که با یاد تو، از گونه هایمان جاری ست؛ تا دل به مویه های غریبانه بقیع بسپارد. ای خفته در پناه تاریخ، بقیع! آیینه نمای آه تاریخ، بقیع! مصداق تمام غصه هامان هستی مظلوم ترین نگاه تاریخ، بقیع! مولاجان! با یاد تو، دل ها شکسته می شوند و با نام تو، اشک ها جاری! تو را به دل های شکسته؛ تو را به اشک های جاری! ما را جرعه ای زیارت، بچشان؛ که اشک هامان نذر آستانه توست. می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
یا کریم اهل بیت
یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳ ۰۱:۴۹ بعد از ظهر
[2]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1510
حالت :
ارسال ها :
4899
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
423
اعتبار کاربر :
39747
پسند ها :
1767
تشکر شده : 10239
وبسایت من :
وبسایت من
|
ڪریم یعنی ڪسی ڪہ "در" می گشاید
اگر چہ خاطره خوشـی از "در" نـدارد .... ❤´˙•٠• اجــرک الله یا صــاحب الـــزمان •٠•˙`❤ می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
یا ، کریم ، اهل ، بیت ، |
|