آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۳۶ بعد از ظهر
|
|||||||
بعضی روزا تو کوچه با دوستان جمع میشیم ومذاکره می کنیم میگیم میخندیم و.. *یکی از بچه های همسایه هم هست که همیشه یه شوخی هایی میکنه که ...
بیخیال مثلا چند روز پیش یهو همین همسایه ی مورد نظر با ماشین اومد طرفمون آقا ما هم که جنسمون همیشه جوره(آماده ایم) یکیمون پرت شد رو کاپوت ماشین(یکم حرکت اکروباتیک) یکی با یه نیم وارو رفت تو جوب یکی با یه پشتک رفت اون طرف و... هر سری یه فیلم داریم خلاصه اصن یه وضی. گذشت تا 3روز پیش یکی از دوستان گفت بزار یکم سربه سر این پسره بزاریم هرچی به این مخمون فشار آوردیم کسی ایده خوبی نداشت که یهویکی از دوستان گفت یه فکری به سرم زد گفت ماشینشو... خلاصه گفتم شما هوامو داشته باشین من ماشینشو جابجا میکنم قبول کردن رفتن ولی یهو برگشتن هی نگام میکردن گفتم اتفاقی افتاده گفتن دستون انداختی ماشین تو دنده است چطوری جابجاش میکنی گفتم شما حواستون باشه نیاد بقیش با من آقا سپر پشت پیکان رو دو دستی چسبیدم یکم بلندش کردم هلش دادم بردم تا جلوی در یه همسایه اون طرف تر همین که برگشتم دیدم دوستان دارن منو نیگا میکنن حالا من گفته بودم حواستون باسه کسی نبینه خلاصه عملیات موفق بود رفتیم به پناهگاه تا دشمن(همسایه) بیاد ببینیم چه حالی میشه حدودا نیم ساعت بعد سورژه اومد بیرون سوییچو درآورد که سوار بشه دید نیست یه نگا به اطرافش انداخت دید ماشین دو سه متر اونطرفتر پارک شده خلاصه رفت سوار شد رفت پی کارش آقا مارو میگی از خنده درو دیوار رو گاز میگرفتیم گذشت تا امروز که طبق معمول تو کوچه بودیم بازم اومد با یه شوخی دیگه خلاصه وایساد پیشمون سلام و احوالپرسی میکردیم که گفتیم خوبی گفت مگه میزارن آدم خوب باشه اینقدرمشغله دارم ... حواسم پرت شده دیروز ماشینو دم در همسایه پارک کردم واسه همین هم هی میام سر میزنم بهش که یه بار دم خونه همسایه پارک نکرده باشم زشته ما هم که کسی نم پس نمیداد همین که رفت هرکی از یه طرف خودشو به در و دیوار میزد از فرط خنده نمیدونستیم چکار کنیم بعد از نیم ساعت خنده مفید به بچه ها گفتم که خیلی دلم براش سوخت بهش بگم کار من بوده گفتن حقشه! میدونی چه بلا هایی در روز سر خودمون میاره هر سری 10کیلو کم میکنیم حالا من موندم چکار کنم همینطوری پیش بره خدای نکرده بچه مردم از دست میره نظر شما چیه؟!عذاب وجدان دارم شدید
می پسندم 7 0 7 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۴۴ بعد از ظهر
[1]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72225
پسند ها :
2031
تشکر شده : 2670
|
بنظرتون بهش بگم
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳ ۱۱:۱۷ بعد از ظهر
[2]
|
|||
نتیجه اخلاقی
شما همیشه سر کوچتون وای میسی با دوستات خجالت نمیکشی هان؟ می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۴۷ قبل از ظهر
[3]
|
|||
خخخخخخخخخخخ
ولی خوشم اومد داییه بچه کجیی؟ (با لهجه قمی بخون) بهش بگی بهتره فوقش بازم میخندین دیگه:D می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۳۸ قبل از ظهر
[4]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1799
حالت :
ارسال ها :
358
محل سکونت : :
💔
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
138
اعتبار کاربر :
14640
پسند ها :
490
تشکر شده : 526
|
بهشون بگید که خیلی بهتره
خسته نباشید با این مذاکر ه هاتون می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۵۶ قبل از ظهر
[5]
|
||
کارشناس انجمن
شماره عضویت :
159
حالت :
ارسال ها :
110
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
116
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
1788
پسند ها :
211
تشکر شده : 337
|
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما و دوستانبر خودم لازم میدونم در پی این تکسی که شما نوشتید ، روایتی از رسول خدا و داستانی رو نقل کنم، که شاید برای خود من مایه عبرت باشد و نتیجه با شما. ابوالحسن که یکی از اصحاب بیعت عقبه و از اهل بدر است ، میگوید: با رسول خدا ص نشسته بودیم که کسی بر خاست و فراموش کرد که کفش خود را بردارد. کسی ان را برداشت .صاحب کفش برگشت و گفت : کفش هایم کجا است ؟مردم به او گفتند: ما انرا ندیدیم! رسول خدا ص بی درنگ فرمود: اینجا است و سپس فرمود :» فکیف بروعة المومن ؛ چگونه توانستید دل مومنی را بلرزانید؟ گفتند: ای رسول خدا ، از سره شوخی چنین کردیم حضرت در پاسخ انان دو یا سه بار فرمودند ( فکیف بروعة المومن؟) چگونه توانستید دل مومنی را بلرزانید؟ منبع شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج20 ص286حکمت 270
التماس دعا
یا علی مدد
ویرایش ارسال توسط : سید110
در تاریخ : پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۵۷ قبل از ظهر می پسندم 7 0 7 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۳۰ بعد از ظهر
[6]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72225
پسند ها :
2031
تشکر شده : 2670
|
نوشته شده توسط : سکوت » بهشون بگید که خیلی بهتره خسته نباشید با این مذاکر ه هاتون ممنون از نظرتون مذاکراتمون حداقلش نتیجش بهتراز 5+1هست می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۳۳ بعد از ظهر
[7]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72225
پسند ها :
2031
تشکر شده : 2670
|
نوشته شده توسط : سید110 »
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما و دوستانبر خودم لازم میدونم در پی این تکسی که شما نوشتید ، روایتی از رسول خدا و داستانی رو نقل کنم، که شاید برای خود من مایه عبرت باشد و نتیجه با شما. ابوالحسن که یکی از اصحاب بیعت عقبه و از اهل بدر است ، میگوید: با رسول خدا ص نشسته بودیم که کسی بر خاست و فراموش کرد که کفش خود را بردارد. کسی ان را برداشت .صاحب کفش برگشت و گفت : کفش هایم کجا است ؟مردم به او گفتند: ما انرا ندیدیم! رسول خدا ص بی درنگ فرمود: اینجا است و سپس فرمود :» فکیف بروعة المومن ؛ چگونه توانستید دل مومنی را بلرزانید؟ گفتند: ای رسول خدا ، از سره شوخی چنین کردیم حضرت در پاسخ انان دو یا سه بار فرمودند ( فکیف بروعة المومن؟) چگونه توانستید دل مومنی را بلرزانید؟ منبع شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج20 ص286حکمت 270
التماس دعا
یا علی مدد برادرسید اون هم کارایی کرده بود که دلمون لرزیدن که هیچ 10ریشتری زلزله اومده بود اما بازم پشیمونم می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۵۲ بعد از ظهر
[8]
|
|||
سلام ایت داستانه واقع بود
... جالب بود .... ولی بهشون بگید . باتشکر یا حق می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۰۰ بعد از ظهر
[9]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72225
پسند ها :
2031
تشکر شده : 2670
|
نوشته شده توسط : زهرابانو » سلام ایت داستانه واقع بود ... جالب بود .... ولی بهشون بگید . باتشکر یا حق کاملا واقعی 3تا هم شاهد دارم موندم چطوری بگم می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۰۴ بعد از ظهر
[10]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72225
پسند ها :
2031
تشکر شده : 2670
|
تو این موندم تا حالا این پست 10تا تشکر داشته 4تا پسند آخرش نفهمیدم
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳ ۰۸:۳۵ بعد از ظهر
[11]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72225
پسند ها :
2031
تشکر شده : 2670
|
نوشته شده توسط : پسرآفتاب » نتیجه اخلاقی شما همیشه سر کوچتون وای میسی با دوستات خجالت نمیکشی هان؟ همیشه که نه ولی گهگاهی هستیم خجالت نداره کار بدی نمیکنیم تازه حواسمون به محله هست اتفاقا چند وقت پیش دوتا پسر ازاین ژیگول هاش (موهاش از یه طرف اومده تو دهنش ابرو اصلاح کرده و..) انداخته بود دنبال یکی از دخترای محله اونم داشت مثل ابر گریه میکرد ومثل فشنگ میومد (من که ندیدمش بچه ها این توضیحو دادن) یهو دیدم صدام زدند رفتم دیدم آره دعوا میخواد بشه یه خورده گوشمالیشون کردن خلاصه تا رفتم جمعش کردن نصیب من نشد خیلی دوستان نامردن تک خوری کردن می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قبول دارم ولی چکار کنم
شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۴۸ قبل از ظهر
[12]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72225
پسند ها :
2031
تشکر شده : 2670
|
امروز بلاخره قضیه رو بهش گفتم (البته با حفظ حالت تدافعی)
طرف یه نگاه به من کرد یه نگاه به ماشین هنوز تو فاز هنگ بود حدودا ربع ساعت میخندید باورش نمیشد میگفت داری دستم میندازی مگه میشه همچین چیزی ازمن تاکید واز اون تکذیب بعدش گفت شاید سوییچ داشتین درو باز کردینگفتم اگه سوییچو داشتیم که خدا میدونه الان کجا بودیم گفت اگه راست میگی امتحان کنیم خلاصه من هم شروع کردم طرف چشماش 4تا شده بودو میخندید اصن یه وضی می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
برچسب ها
|
قبول ، دارم ، ولی ، چکار ، کنم ، |
|