آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۰۸:۱۱ بعد از ظهر
|
|||||
آمدم حال تو را از در و دیوار بپرسم...
آمدم حال تو را از در و دیوار بپرسم. ای سفر کرده جاوید من، ای مادر خوبم. آمدم بر غمِ بی مادری ام زار بگریم. آمدم باز که سر بر در این خانه بکوبم. تا آن روز، اگر کسی نتوانسته بود ناله ی شبهای علی (علیه السلام) را در نخلستانها بشنود؛ پای جنازه ی فاطمه (علیهاالسلام) امّا شنید. جگرش می گداخت و اشک می ریخت. می سوخت از اینکه هیچ کس برای دفاع از فاطمه اش برنخواست. هیچ کس به خاطر دختر رسول خدا، حاضر نشد یک سیلی بخورد! می سوخت چون فاطمه اش خیلی «جوان» بود. این فقط قصه نیست که بنشینید و به یکی بود و یکی نبودم گوش کنید. اصلاً، سیاه مشقهای من را، هر چقدر دوست دارید بخوانید، بسوزید، حس کنید، اگر چشمانتان هم تَر شد، اشکالی ندارد. فقط شما را به خدا، به این سوال فکر کنید که «چرا فاطمه اینقدر جوان پرکشید؟!». «چرا اینقدر لاغر شده بود؟!». ناحِلَت الجسم شده بود. مُنهَدَّت الرکن شده بود. در توصیفش، نوشته اند: «کالشَّبَه» یعنی به قدری لاغر شده بود که در بسترِ خواب، به شَبَهی می مانْد. امروزش با دیروزش فرق می کرد. زنهای مدینه می آمدند و سوال می کردند: «خانم، بیماری شما چیست که اینقدر شما را از پای در آوردهاست؟» می فرمود: «بیماری من، تنها از تنم نیست. بلکه می سوزم از ظلمی که به «علی» رفته است. «پرواز پدرم» و «ظلم به علی»، این دو، جسمم را کاهانده است.»
گفتند: «ای کاش پدر بزرگوارت، جریان ولایت امیرالمومنین را تمام می کرد که اختلافی پیش نیاید و خیال مردم راحت شود!» فاطمه (علیهاالسلام) پاسخ داد: «هل تَرَک أبی عُذرٍ بَعد غدیر؟ مگر غدیر نبودید که پدرم فریاد زد و تا پایان، پایش ایستاد؟ مگر پدرم عذری گذاشت؟» پس صدیقه طاهره (علیهاالسلام) از درون می سوخت. و کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) ناله می زد: یا رسول الله! بابا! به خدا بعد از تو تنها شده ام. بابا! برخیز و ببین مردم جواب سلام علی را هم نمی دهند. بابا! فاطمه زائری برای قبر خودش نمی خواهد فقط دعا کن زودتر پیشِ تو بیاید!» علی (علیه السلام) هم در غم از دست دادن چنین فاطمه ای باید این چند روز، چند سالی پیر شده باشد!
پای جنازه ی فاطمه (علیهاالسلام)، مرور کرد تمام آن روزهای زیبای گذشته را. که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزد فاطمه (علیهاالسلام) آمد و فرمود: «فاطمه جان، این دیگر عبدالرحمن عوف و دیگری با آن وعده های آنچنانی نیست. این «علی» است به خواستگاریت آمده است!» فاطمه ی جوان، نرگس چشم هایش را به زمین دوخت و فقط یک جمله فرمود: «آیا خدا و شما پدر راضی خواهید بود؟ أ رَضِی الله لِی و رَسولُه؟» سید محمدحسن لواسانی مدرّس حوزه علمیّه بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان مطالب مرتبط:ویژه نامه های شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین
واحفظ امام زماننا واحفظ قائدنا الامام الخامنه ای الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
التماس دعای فرج می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||
|
اطلاعات نویسنده |
آمدم حال تو را از در و دیوار بپرسم...
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۳۵ بعد از ظهر
[1]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72224
پسند ها :
2030
تشکر شده : 2670
|
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
آمدم ، حال ، تو ، را ، از ، در ، دیوار ، بپرسم... ، |
|