آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۴ ۰۷:۱۱ بعد از ظهر
|
|||||||
ای گل شنيده ام که مهيای چيدنی! از کوچه باغ روضه کمی گل خريده ام آورده ام برای تو با خود خريدنی عيدی بده ! يتيم و فقير و اسير را نان و نمک نه ! خاطره هايی شنيدنی از خاطرات باغ گل و ساقی بهشت از کوثر زلال و گلابی چکيدنی تو آن عبور زمزم عشقی که تا ابد هستی برای حضرت دريا چشيدنی با پنج ميوه ای که تو از باغ چيده ای
هجده بهار زندگی ات شد رسيدنی مادر اجازه هست کمی درد و دل کنم؟ :
ای مادری که رو به زوال و خميدنی از کوچه ها درست شنيدم که جان به لب روزی ميان معرکه گرم دويدنی ؟ حجم شکسته ی بدن و زخم بی حساب دردت زياد می شود از هر وزيدنی باورم نمی کنم ولی انگار می روی بانو چقدر عاشق روز پريدنی ؟! قدر تو را مدينه نمی داند ای بهشت با آنکه تو بهانه ی هر آفريدنی مادر من آمدم ، ولی انگار قبر تو ...
مادر سلام ، آمده ام «عيد ديدنی» بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟ زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟ داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
این بوی نان داغ به من جانِ تازه داد حتی به پلک های حسن، جان تازه داد زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند باید کمک کنم، کمرت درد می کند
آیینه ی پراز ترکم، احتیاط کن! فکری به حال و روز بدِ کائنات کن تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
ازدست تو، به آه شکایت بیاورم نگذاشتی طبیب برایت بیاورم با اینکه اهلِ صحبت بی پرده نیستم راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم
جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم جارو نکش! که عطربهشت ست می بری رویِ مرا زمین نزن این روز آخری
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت... فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت...
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی !؟ خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!؟ زهرا به جای نان، غم ما را درست کن حلوای ختم شیرخدا را درست کن
مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری! دست شکسته جانب دستاس می بری!؟ جانِ علی بگو که تو با این همه تبت ! شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!؟
شُستی تن حسین و حسن با کدام دست !؟ آماده کرده ای تو کفن با کدام دست !؟ حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه ازتشنگی لبِ پسرت سوخت فاطمه حرف از کفن شد و کفنت ناله زد حسین خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
ديـوار.... پـهـلـو.....
دود..... آتيش..... خونه.....
حـسـن..... حـسـيـن..... زيـنـب.....
باز باران.. با ترانه.. دارد از مادر نشانه.. بوی باران.. بوی اشک مادرانه.. پر ز ناله.. کودکی با مادری پهلو شکسته.. سمت خانه.. کوچه ها و تازيانه.. گريه های کودکانه.. حمله ی نامرد پَستی وحشيانه.. تازيانه تازيانه.. پس چرا مادر، چرا گم کرده راه آشيانه.. باز باران.. دانه دانه ، حيـدرانه.. بی صدا و مخفيانه.. آه ، از غسل شبانه.. زينبــانه.. لرزه افتاده به شانه.. پشت تابوتی روانه.. بـــــاز بـــاران..
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
سـال هـزار و سـیصد و مـــــادر....۩شـهادت حـضرت زهــرا(س) تـسـلـیـت باد ۩
سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۴ ۰۷:۲۲ بعد از ظهر
[1]
|
|||
می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
سـال هـزار و سـیصد و مـــــادر....۩شـهادت حـضرت زهــرا(س) تـسـلـیـت باد ۩
سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۴ ۰۸:۴۲ بعد از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74068
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6162
|
کار تنش زیاد ولی وقت من کم است
یک شب برای شست و شوی این بدن کم است بانوی من نحیف نبود ، اینچنین نبود وقتی نگاه میکنمش ظاهراً کم است در زیر پارچه ورمش گم نمیشود آنقدر واضح است که یک پیرهن کم است باید چگونه جمع کنم این بساط را فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است مسمار را خودم زده بودم به تخته ها باید بمیرم آه ، پشیمان شدن کم است گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی گریه بدون داد برای حسن کم است آئینه آمدی و ترک خورده میروی یعنی برای بردن تو چهار زن کم است پیراهن حسین که کارش تمام شد پس جای غُصّه نیست اگر یک کفن کم است بالت ، پرت ، تنت ، همه ی پیکرت خدا این زخمها زیاد ولی وقت من کم است می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
سـال ، هـزار ، سـیصد ، مـــــادر....۩شـهادت ، حـضرت ، زهــرا(س) ، تـسـلـیـت ، باد ، |
|