آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۵:۳۱ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1099
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74581
پسند ها :
4201
تشکر شده : 5426
|
می پسندم 2 1 1 تعداد آنلایک ها ( 1 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
سهم ما از یاد شهدا
یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۵:۳۸ بعد از ظهر
[1]
|
|||
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
۱۳ سال بعد، بچه های تفحص، از ارتفاعات غرب، پیکر شهیدی را پیدا کردند که تیر به گلویش خورده بود. درون جیب لباس بسیجی اش یک جلد قرآن بود. یک عکس امام و یک عکس دخترش که پشت آن نوشته شده بود؛ به نام خدای حسین. اینجا در اوج جنگ، چون برگه ای پیدا نکردم، پشت عکس دخترم که هنوز از نزدیک ندیدمش، وصیت می کنم. نه! نه! فعلا مجال نیست؛ باید بروم. بد دارند می زنند بچه ها را. فعلا «سلام بر حسین» تا بعد. راستی، دخترم! نسیمی جان فزا می آید، بوی کرب و بلا می آید. من که رفتم، اما ندیده، حلال مان کن. فعلا! امضا: بابای بسیجی ات که خیلی تشنه است! ۱۳ سال و چند روز بعد «ندا رضوانی» دانش آموز مقطع اول دبیرستان، اهل نیشابور، همین که عکس ۶ ماهگی خودش را همراه با وصیت نامه کوتاه و ناتمام پدرش، پشت عکس دید، با خودکار قرمز، یک سربند سرخ، روی پیشانی کوچکش کشید و نوشت: «سلام بر حسین». یک قطره اشک ندای بزرگ، روی عکس قدیمی، قشنگ تر کرده بود خنده ندای کوچک را.
راستی! نسیمی جان فزا می آید…
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
سهم ما از یاد شهدا
یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۶:۰۵ بعد از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1099
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74581
پسند ها :
4201
تشکر شده : 5426
|
چه بدانم،چه ندانم، شهدا می بینند...
گاه در حال گناهم،شهدا می بینند...
بی تفاوت شدم و عین خیالم هم نیست...
بوی نان می دهد آهم،شهدا می بینند...
غافلم که همه ی عمر گره خورده به هم...
تیر شیطان و نگاهم،شهدا می بینند...
از خدا دور شدم،دور خودم می چرخم...
مدتی گم شده راهم،شهدا می بینند...
مدعی بودم و هستم،که شهادت طلبم...
با همین روی سیاهم،شهدا می بینند...
آنقدر سر به هوا بود دلم،یادم رفت...
می رود هفته و ماهم،شهدا می بینند.....
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
سهم ما از یاد شهدا
یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۶:۳۶ بعد از ظهر
[3]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
418
حالت :
ارسال ها :
699
محل سکونت : :
اصفهان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
362
اعتبار کاربر :
5274
پسند ها :
645
تشکر شده : 1534
|
نوشته شده توسط : سینا »
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
۱۳ سال بعد، بچه های تفحص، از ارتفاعات غرب، پیکر شهیدی را پیدا کردند که تیر به گلویش خورده بود. درون جیب لباس بسیجی اش یک جلد قرآن بود. یک عکس امام و یک عکس دخترش که پشت آن نوشته شده بود؛ به نام خدای حسین. اینجا در اوج جنگ، چون برگه ای پیدا نکردم، پشت عکس دخترم که هنوز از نزدیک ندیدمش، وصیت می کنم. نه! نه! فعلا مجال نیست؛ باید بروم. بد دارند می زنند بچه ها را. فعلا «سلام بر حسین» تا بعد. راستی، دخترم! نسیمی جان فزا می آید، بوی کرب و بلا می آید. من که رفتم، اما ندیده، حلال مان کن. فعلا! امضا: بابای بسیجی ات که خیلی تشنه است! ۱۳ سال و چند روز بعد «ندا رضوانی» دانش آموز مقطع اول دبیرستان، اهل نیشابور، همین که عکس ۶ ماهگی خودش را همراه با وصیت نامه کوتاه و ناتمام پدرش، پشت عکس دید، با خودکار قرمز، یک سربند سرخ، روی پیشانی کوچکش کشید و نوشت: «سلام بر حسین». یک قطره اشک ندای بزرگ، روی عکس قدیمی، قشنگ تر کرده بود خنده ندای کوچک را.
راستی! نسیمی جان فزا می آید…
واقعا ما چه کردیم بعداز شهدا خیلی تکان دهنده بود می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
سهم ما از یاد شهدا
دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۹:۲۵ بعد از ظهر
[4]
|
|||
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●● شهید مى شود. همیشه هم بهش مى گفتم.
ولى دوست دارم به این زودى ها شهید نشى. هنوز پسرام داماد نشدند. مى خوام خودت دامادشون کنى. »
خواب دیده بود. دیده بود که یکى از دوست هاى شهیدش آمده ببردش. نمى رفته. به ما نگاه مى کرده و نمى رفته.
دوستش به زور دستش را کشیده بوده و برده بودش.
خودت رو آماده کن. » ●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●● شهید صیاد شیرازیمی پسندم 0
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
سهم ، ما ، از ، یاد ، شهدا ، |
|