انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » عمومی » بخش کودک » شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین



شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین

دوتا پسر خواهر دارم  که یکی از اونها 11سالش ودیگری6سالشه محمد حسین ومحمد امین محمد حسین بزرگتره اس بهش گفتم دایی جون چقدر حفظ کردی گفتش 7 جزء حفظ شدم به کوچیکتره که خیلیم تو دل برو هستش گفتم دایی جون محمد امین شما چقدر حفظ کردی گفتش دایی من قران رو حفظم بخونم گفتم اره دایی بخون ببینم گفت : بسم الله الرحمن الرحیم  قران کریم صدق الله العلی العظیم ******************************* پسرم تو مدرسه شده بود بهداشت یار حریم خانم بفرمایین بهداشت یار کیه کارش چیه؟ یه پسره کلاس اولی تو مدرسه سویس کالباس اورده بوده پسرم
advdk cfhkd dh ;hvihd f]i ;,],g,ih v, hdk[h fk,dsdk


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد
صفحه 2 از 2 < 1 2 > آخرین »


اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
جمعه ۹ امرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۴۹ قبل از ظهر نمایش پست [13]
عضو
rating
شماره عضویت : 7
حالت :
ارسال ها : 3721
محل سکونت : : همین نزدیکهای عشق انجایی که ازان امده ام امدنم بهر چه ب
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 501
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 30818
پسند ها : 2103
حالت من :  Delvapas.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (13).jpg
تشکر شده : 3506
وبسایت من : وبسایت من



 راستش یه تعریفی هم از بچه خودمون بکنیم خوش به حالمون بشه
پسرم وپسر یکی ازهمکارام با هم محل کارمون بودن...خسته هم شده بودن ورفته بودن ورودی محل کارم
رئیسمون بچه ها رو دیده بود
بهشون گفته بود اینجا چیکار میکنید خب هر کدام از اونها جوابی داده بودن
رئیسمون از بچه ها پرسیده بود بچه های کیا هستند

بچه ها اسم من واون همکارمون رو برده بودن
اولین باری بود که این دوتا بچه رو میدیده
رئیسمون گفته بود این پسر سینا واون یکی، پسر اون یکی همکارمون
گفته بودن این پسره که خیلی مودب وارومه پسر سینا واون یکیه که شیطونه پسر فلانیه
دمش گرم ابرومون رو نبرد جلوی رئیسمون
ولی خونه اتیش میسوزنه ها

وقتی تو خونه فوتبال میکنیم باپسرم اگر صدای شکستنی بیاد میگه بابا بود تو خونه از دست پسر بزرگه وکوچیکه روزگار ندارن
خودم میدونم کار بدیه دیگه تو خونه  بازی نمیکنیم
تا الانم چندتاقاب عکس وچندتا لامپ شکسته پسرم همین

 


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : سینا
 سلام بر یاران شهر آسمانی

سلام بر آنانکه صادقانه ایستادند
مردانه جنگیدند
عاشقانه شهید شدند
و مظلومانه از خاطره دنیاطلبان رفتند
خوشا بحالشان و بدا به حالمان ...

 

 

 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۰۹ بعد از ظهر نمایش پست [14]
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163



امروز دخترم ( ۴سال و نیمشه) برگشته میگه مامان چرا قاصدک ها آرزوهای منو برآورده نمیکنن من آرزوهامو بهش گفتم اما هنوز برآورده نشده 
خندیدم و بهش گفتم مگه چی آرزو کردی که هنوز برآورده نشده 
گفت: آرزو کردم که برم کلاس کشتی  آرزو کردم که زودتر بزرگ بشم و آرزو کردم که یه عالمه آبنبات و شکلات بخورم
بهش گفتم : خب حالا چرا کلاس کشتی?
گفت: خب آیدا ( دختر عموشه) میره کلاس کشتی منم دوست دارم برم 
گفتم آیدا کلاس کاراته میره نه کشتی( گفت خب کلاس کاراته آرزو کردم)
گفتم خب باید یه کم بزرگتر بشی که بتونی بری کلاس کاراته 
دیدم شروع کرد به گریه کردن  که نه میخوام ثبت نام بشم برم کلاس کاراته 
اینقد شیرین گریه میکرد و بهانه میگرفت که فقط میخندیدم و میبوسیدمش
بعددیدم نخییییییر گریه ادامه داره  و میگه که قاصدک آرزوهای منو برآورده نمیکنه
منم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود گفتم خب بذار منم آرزو کنم که تو دیگه گریه نکنی 
دیدم گفت خب باید قاصدک باشه که آرزو کنی ( حالا لحن گریه شو هنوزم داره)
 گفتم باشه رفتم تو حیاط دیدم دست بر قضا چن تا قاصدک تو حیاطن منم یکیشو برداشتم و گفتم قاصدک من آرزو میکنم دخترم دیگه گریه نکنه زود برو و آرزوی منو برآورده کن 
دیدم اونهنوز داره گریه میکنه گفتم دیدی قاصدک آرزوی منو هم برآورده نکرد 
گفتم فقط خدای مهربونه که میتونه آرزوها رو برآورده کنه 
دیدم ساکت شد و گفت خب قاصدک ها میرن آرزوها رو به خدای مهربون میگن 
گفتم آره راست میگی 
گفتم پس احتمالا قاصدکی که تو آرزوتو بهش گفتی هنوز نرفته پیش خدای مهربون و آرزوتو بهش بگه 
برگشته میگه یعنی خدای مهربون اینقد دوره ?!!!!( یا خدااااا حالا چجور درستش کنم ) 
گفتم نه خدای مهربون نزدیک نزدیکه ولی قاصدکه شیطونی کرده همش از این خونه به اون خونه رفته و هنوز آرزوتو نرفته به خدای مهربون بگه ( درستش کردم )
 دیدم خندید و رفت دنبال اسباب بازی هاش 
( حالا فکر کنید حرف زدنش هم آرومه هم نوک زبونی حرف میزنه خییییلی حرف زدن باهاش شیرین و دوست داشتنیه)
 ولی خداییش آدم تو جواب دادن به این بچه ها کم میاره 




  می پسندم 6     0  6 
 
 
تعداد پسند های ( 6 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴ ۰۴:۲۷ بعد از ظهر نمایش پست [15]
بانو
rating
شماره عضویت : 1094
حالت :
ارسال ها : 1116
محل سکونت : : شمال
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 569
اعتبار کاربر : 11510
پسند ها : 1260
محل سکونت : shomal.jpg
حالت من :  Sarbezir.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/01.jpg
تشکر شده : 1114
وبسایت من : وبسایت من


عضو غایب حلال ام کنید... یا علی


نوشته شده توسط : سینا »
 راستش یه تعریفی هم از بچه خودمون بکنیم خوش به حالمون بشه
پسرم وپسر یکی ازهمکارام با هم محل کارمون بودن...خسته هم شده بودن ورفته بودن ورودی محل کارم
رئیسمون بچه ها رو دیده بود
بهشون گفته بود اینجا چیکار میکنید خب هر کدام از اونها جوابی داده بودن
رئیسمون از بچه ها پرسیده بود بچه های کیا هستند

بچه ها اسم من واون همکارمون رو برده بودن
اولین باری بود که این دوتا بچه رو میدیده
رئیسمون گفته بود این پسر سینا واون یکی، پسر اون یکی همکارمون
گفته بودن این پسره که خیلی مودب وارومه پسر سینا واون یکیه که شیطونه پسر فلانیه
دمش گرم ابرومون رو نبرد جلوی رئیسمون
ولی خونه اتیش میسوزنه ها

وقتی تو خونه فوتبال میکنیم باپسرم اگر صدای شکستنی بیاد میگه بابا بود تو خونه از دست پسر بزرگه وکوچیکه روزگار ندارن
خودم میدونم کار بدیه دیگه تو خونه  بازی نمیکنیم
تا الانم چندتاقاب عکس وچندتا لامپ شکسته پسرم همین

 

آقا سینا خیلی پدر خوبی هستین خوشبحال دختر و پسرتون.
منم یه خاطره بگم . اون اوایل تازه رفته بودم کلاس آمادگی خیلی لباس و مقنعه امو دوست داشتم یه روز ابجیم که ازم بزرگتره داشت لباسای دبستانشو اتو میکرد. منم ذوق زده سریع رفتم مقنعه امو اوردم گفتم منم میخوام اتو کنم. خلاصه اتو کشیدنم تموم شد بعد چند دقیقه دیدم اتو و نمیتونم بزارم سرجاش نگو اتو رو گذاشتم رو فرش به فرش چسبیده. منو داری انقدر گریه کردم که نگو مامانم اومد گفتم الان بابام میاد کلی دعوام میکنه . دیدم بابام اومد گفت پرا گریه میکنی مامانم مارجرا و گفت. بابام گفت فدای سرت اینکه گریه کردن نداره. منو داری انقدر خوشحال شدم بابام چیزی نگفت. الانم اقا سینا از بچه هاش میگه یاد خاطره بابام افتادم


ویرایش ارسال توسط : زهرایی
در تاریخ : دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۲۳ بعد از ظهر



  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : زهرایی


 
لطفا یه صلوات برای شادی روحش
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴ ۰۴:۴۱ بعد از ظهر نمایش پست [16]
بانو
rating
شماره عضویت : 655
حالت :
ارسال ها : 966
محل سکونت : : یه جایی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 283
اعتبار کاربر : 6586
پسند ها : 418
حالت من :  Mehraboon.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/09.jpg
تشکر شده : 1464



چرا من هیچ خاطره ای ندارم هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اینم ذهنه من دارم


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : *زينب*
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴ ۰۵:۰۸ بعد از ظهر نمایش پست [17]
عضو
rating
شماره عضویت : 7
حالت :
ارسال ها : 3721
محل سکونت : : همین نزدیکهای عشق انجایی که ازان امده ام امدنم بهر چه ب
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 501
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 30818
پسند ها : 2103
حالت من :  Delvapas.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (13).jpg
تشکر شده : 3506
وبسایت من : وبسایت من



 خداتمام باباها رو حفظ کنه ان شالله
راستش یه تیم درست کردم با بچه کوچولوها روزهایی که صبح خونه هستم میبرمشون زمین چمن مصنوعی بازی کنن مسابقه هم براشون میگذارم با بچه های بزرگتراز خودشون بازی اول رو4 بر 2 باختن ولی خوشحال شدم چون مسائل تاکتیکی برام مهم بود بزرگترا هم کری زیاد خوندن ولی خودم وارد شدم گفتم ببینیداگر قرار بر بزرگی باشه خودم میام بازی بیچارتون میکنم اونها هم اروم میشدن ودیگه حرفی نمیزدن بازی بعد رو هم 13 بر 10 باختند بازم کری خونی شروع میشد واین بچه ها رو میریختن بهم بازی اخرشون همین یکشنبه صبح ساعت7 شروع شداولش یه خرده تمرینهای شوت وپاس کاری رو انجام دادن بزرگترها هم بودن وقتی دیدن تمرینها حساب کتاب داره ذوق زده شدن یه خرده با نظم تمرین کردن.دونفر بودیم بزرگترکه به اون اقا گفتم طرف اونها بازی کن که دیدم با مخالفت بچه های اون تیم همه چی تموم شد گفتم بمون تا درستش کنم بازیکن تیم اونها دوتا خطاالکی روی بازیکن کوچیکتر کرد گفتم برو بالا کارت قرمز دوستاش گفتن بازیکن نداریم گفتم این اقا بازی میکنه .ایشون رفت تو زمین بزرگتر بود همه رو دریبل وگل منم اومدم اینطرف وبازی رو شروع کردیم اولش بازی رو مساوی کردیم وبعدش دیگه پاس میدادم به بچه ها خودشون گل میزدند طوری شد که بازی رو با 5 اختلاف جلو افتادیم خسته تونم نکنم انروز بازی رو بردن وبچه های کوچیکتر شاد بودن..
ای خدا این شادی رو از ما نگیر.


  می پسندم        0 
















امضای کاربر : سینا
 سلام بر یاران شهر آسمانی

سلام بر آنانکه صادقانه ایستادند
مردانه جنگیدند
عاشقانه شهید شدند
و مظلومانه از خاطره دنیاطلبان رفتند
خوشا بحالشان و بدا به حالمان ...

 

 

 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۴۱ بعد از ظهر نمایش پست [18]
عضو
rating
شماره عضویت : 2255
حالت :
ارسال ها : 90
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 89
اعتبار کاربر : 561
پسند ها : 52
تشکر شده : 19



یکی از اقواممون عروس شده بود خواهرش خیلی کوچیک بود. بعد از عروسی گفتیم بش فاطمه جان عزیزم دوس داری عمه بشی یا خاله؟
بچه بلا گفت هیچ کدوم دوس دارم زن داداش بشم زن عمو بشم.


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۰۰ بعد از ظهر نمایش پست [19]
عضو
rating
شماره عضویت : 7
حالت :
ارسال ها : 3721
محل سکونت : : همین نزدیکهای عشق انجایی که ازان امده ام امدنم بهر چه ب
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 501
دعوت شدگان : 1
اعتبار کاربر : 30818
پسند ها : 2103
حالت من :  Delvapas.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (13).jpg
تشکر شده : 3506
وبسایت من : وبسایت من



سلام تازه از سر کار رسیدم خونه داداشم مهمان بودیم خواهرمم بود
شما دیگه محمد امین پسر خواهرم رو میشناسید بچه بانک وخوشگلیه محمد طاها میشناستش قمرخانم وحسین اقا وبانوی افتاب هم می شناسنش پسر بچه بانمکیه
امشب خواهرم بهم گفتش داداش محمد امین یه چیزی گفته برات بگم بخندی گفتم بگو
من از قول هر دو بازی میکنم نقش هر دو رو
محمد امین:مامان برو برای من اب بیار بخورم تشنمه
مامان:برو خودت بخور یعنی چی من برات اب بیارم کارت درست نیست
محمد امین:مامان بیا برات یه داستان تعریف کنم
مامان :بگو
محمد امین :یه دختره بوده به باباش میگه برو برای من اب بیار باباش بهش میگه برو دختر خودت اب بیاربخور اون یه دختر این اقا به باباش میگه بابا اینو که می بینی بی تربیته  کارش درست نیست 
  برو بابا یه لیوان اب بخور یه لیوان ابم برای من بیار

البته اینقدرم کتابی نبودا
تدوین کننده اقا سینا


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : سینا
 سلام بر یاران شهر آسمانی

سلام بر آنانکه صادقانه ایستادند
مردانه جنگیدند
عاشقانه شهید شدند
و مظلومانه از خاطره دنیاطلبان رفتند
خوشا بحالشان و بدا به حالمان ...

 

 

 
گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۱۹ بعد از ظهر نمایش پست [20]
ناظر انجمن زبان
rating
شماره عضویت : 1207
حالت :
ارسال ها : 1548
محل سکونت : : ANGULAR.JS
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 430
دعوت شدگان : 5
اعتبار کاربر : 18927
پسند ها : 1249
محل سکونت : khalijfars.jpg
حالت من :  Mokhlesim.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/06.jpg
تشکر شده : 1032
وبسایت من : وبسایت من



نوشته شده توسط : یگانه 313 »
(خب منم یه خاطره از 8 سالگیم بگم ولی اصلا خنده دار نیست )

روزی روزگاری بنده مدرسه میرفتم

خیلی شر بودم

صبح بیدار شدم داشتم حاضر میشدم که برم جلو در تا سرویس بیاد

بعد تو مدرسه یه بستنی های خیلی خیلی خوشمزه میفروختن چند وقت بود هوس کرده بودم بگیرم

بعدا من اون زمان عدد و رقمای پول و بلد نبودم مثلا میگفتن این بستی 1000 تومنه نمیدونستم چقدر باید پول بدم


اون روز بابام و مامانم خواب بودن یواشکی رفتم از تو جیب بابام 10 تومن برداشتم فکر میکردم 1000 تومنه

رفتم مدرسه زنگ تفریح شد رفتم بوفه پول و دادم گفتم بستنی بده همشو

بعد دیدم درو باز کرد و یه جعبه ی پررر بهم بستنی داد

جعبرو گرفتم و اووردم گوشه ی حیاط دیدم کله مدرسه ریختن رو سرم و بستنی هارو برداشتن

بعد حیاط گند خورده بود بهش بستنی ها بعضی ها افتاده بود زمین وای ی وضعی بود اصلا

زنگ خورد و همه به صف شدن ناظم اومده بود داد و بیداد کرد و گفت این بستنی ها چیه کاره کیه

بعد منم هعی پشت اینو اون قایم میشدم بچه ها لوم دادن بعد گفتن یگانه یگانه

رفتم پیشه ناظم ی نگاه کردم به بچه ها دیدم همه از دم بستنی دستشونه

هیچی دیگه جارو دادن دستم  همه حیاط که کثیف شد و تمیز کردم و بابامم اومده بود می خندید و میگفت حقته



  قسمت های لایت شده خیلییییییییییی جالب و خنده دار بود  بی اختیار صدام رف هوا وقتی خوندم

منم یبار تو باشگاه جارو بدست شدم  بر اثر یک تهمت  که کثیف کردنو گفتن کار منه و منم از روی حرصم دیگه ثابت هم نکردم تمیز کردمو رفتم....


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ایلیا110
شهید رسول پور مراد - مدافعین حرم- شهادت1394/7/23
 

-خدایا ! می دانم که شهادت گنج ارزشمندی است و نعمت والایی که مخصوص بندگان مخلص وعاشق توست...

می دانم که شهادت هنر مردان خداست، می دانم که شهادت ورود در حرم امن الهی است و...

می دانم که من لیاقت داشتن این نعمت را ندارم! اما خدایا! می دانم که گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، می دانم که از مولا و سرور باید چیز های بزرگ خواست، پس خدایا به شهدای عزیزت قسم و به حسین(ع) سیدالشهدا قسم؛ مرگ مرا هم شهادت در پای رکاب امام زمان (عج) قرار بده و مرا از این نعمت بهرمند ساز و مرا عزیز گردان.

«الهم عجل لولیک الفرج»
«...الهم ارزقنا شهاده ...»

 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۳۰ بعد از ظهر نمایش پست [21]
ناظر انجمن زبان
rating
شماره عضویت : 1207
حالت :
ارسال ها : 1548
محل سکونت : : ANGULAR.JS
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 430
دعوت شدگان : 5
اعتبار کاربر : 18927
پسند ها : 1249
محل سکونت : khalijfars.jpg
حالت من :  Mokhlesim.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/06.jpg
تشکر شده : 1032
وبسایت من : وبسایت من



نوشته شده توسط : یگانه 313 »
روزی روزگاری من بچه بودم حدودای 8 سالگیم بود

مهمون داشتیم عموم اینا بودن

ما یه خونه ی بزگی داشتیم حدودای 200 متری بود

ی راه روی خیلی طویلی هم داشتیم 

بعد منو دختر عموم که از من ی  سال کوچیک تر بود مسابقه ی دو گذاشتیم تو خونه

خلاصه 1 . 2 . 3 شروع کردیم به دویدن اونم خیلی سریع تند

بعد ما اون وسط راه رو اشپز خونمون بود

هیچی دیگه زن داییم سینی پر از چایی لبسوزززز  و لبدوز و از اشپز خونه اوورد بیرون

بنده هم چون قدم بلند بود گوشه ی تیز سینی خورد به بغل چشمم و همه ی چایی ها ریخت رو صورتم


چند ثانیه یخ کردم و کپ کردم بعد  شروع کردم به سوزش و درد و گریهههههههههههههه

هعی اینو اون منو باد میزدن یخ میاووردن میزاشتن رو صورتم

بعد عموم منو سریع برد دکتر اونجا بهم ی پماد سوختگی دادن

بعد هعی سیب زمینی میزاشتن رو صورتم

مهمون میومد خونمون  میرفتم تو حال میشستم و تلویزیون میدیدم روم نمیشد برم پیش مهمونا

خلاصه خدا خیلی بهم رحم کرد و زود خوب شدم




اوه اوه  حالا بهتر هستید یگانه خانم؟
برای منم وقتی 5 الی 6 سالم بود همچین اتفاقی عینا افتاد
امیدوارم دیگه هیچ اتفاق بدی براتون نیفته



  می پسندم        0 
















امضای کاربر : ایلیا110
شهید رسول پور مراد - مدافعین حرم- شهادت1394/7/23
 

-خدایا ! می دانم که شهادت گنج ارزشمندی است و نعمت والایی که مخصوص بندگان مخلص وعاشق توست...

می دانم که شهادت هنر مردان خداست، می دانم که شهادت ورود در حرم امن الهی است و...

می دانم که من لیاقت داشتن این نعمت را ندارم! اما خدایا! می دانم که گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، می دانم که از مولا و سرور باید چیز های بزرگ خواست، پس خدایا به شهدای عزیزت قسم و به حسین(ع) سیدالشهدا قسم؛ مرگ مرا هم شهادت در پای رکاب امام زمان (عج) قرار بده و مرا از این نعمت بهرمند ساز و مرا عزیز گردان.

«الهم عجل لولیک الفرج»
«...الهم ارزقنا شهاده ...»

 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
شیرین زبانی یا کارهای بچه کوچولوها رو اینجا بنویسین
سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴ ۰۴:۳۷ بعد از ظهر نمایش پست [22]
بانو
rating
شماره عضویت : 1310
حالت :
ارسال ها : 3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 431
دعوت شدگان : 2
اعتبار کاربر : 74079
پسند ها : 5100
حالت من :  Sepasgozar.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (2).gif
تشکر شده : 6163



با سلام 
امروز ظهر وقتی همسرم از سر کار اومدن خونه و داشتن ناهارشون رو میل میکردند 
منم تو انجمن بودم و داشتم پستی رو که یگانه خانم گذاشته بودند
( 😊 یه پسر مذهبی *😊 یه دختر مذهبی *😊 یه زوج مذهبی *😊) http://forum.roq.ir/t45928)
 رو برای همسرم میخوندم که دخترمم کنارم نشسته بود 
من که پست رو خوندم و تموم شد دیدم دخترم برگشت و گفت مامان یه دختر مذهبی باید بره شهر بازی 
یه دختر مذهبی بره باید پارک
خدایش اینقد خندیدم بخاطر این حرفش و این دقتش که نگو 




  می پسندم 2     0  2 
 
 
تعداد پسند های ( 2 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : بانوی آفتاب

گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد
صفحه 2 از 2 < 1 2 > آخرین »



برچسب ها
شیرین ، زبانی ، یا ، کارهای ، بچه ، کوچولوها ، رو ، اینجا ، بنویسین ،

« امام صادق علیه السلام :نعمت گریه کودکان... | گرمازدگی کودکان و درمان آن »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 10:08 بعداز ظهر