آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۶ بعد از ظهر
|
|||||||
حکایت دو شاهزاده
بیتوتهحکایت های گلستان سعدی
دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (صلی الله علیه واله) آمده : العلماء ورثـة الانبیاء
منبع:گلستان سعدی
ویرایش موضوع توسط : قمرخانم
در تاریخ : سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۲۱ بعد از ظهر
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
حکایت دو شاهزاده
سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۴۷ بعد از ظهر
[1]
|
||
عضو
شماره عضویت :
1703
حالت :
ارسال ها :
1106
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
197
اعتبار کاربر :
5114
پسند ها :
444
تشکر شده : 0
|
نوشته شده توسط : قمرخانم »
حکایت دو شاهزاده
بیتوتهحکایت های گلستان سعدی
دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (صلی الله علیه واله) آمده : العلماء ورثـة الانبیاء
منبع:گلستان سعدی مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۲ مکتب ضعف همانطور که مکتب عقل نقطه مقابلی داشت که منکر آن بود و مکتب عشق هم نقطه مقابلی داشت که یک عده اساساً این حرفها را از خیالات و اوهام میدانستند، مکتب قدرت هم نقطه مقابل دارد. بعضی در حد افراط، قدرت را تحقیر کردهاند و اساساً کمال انسان را در ضعف او دانستهاند. از نظر اینها انسان کامل یعنی انسانی که قدرت ندارد، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز میکند. سعدی خودمان در یک رباعی چنین اشتباه بزرگی کرده است، میگوید:
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
میگوید من آن مورچهای هستم که زیر پا لگدم میکنند، زنبور نیستم که نیش بزنم و از نیشم ناله کنند
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۳
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم «۱»
نه آقای سعدی! مگر امر دایر است که انسان یا باید مور باشد و یا زنبور که میگویی من از میان مور بودن یا زنبور بودن، مور بودن را انتخاب میکنم؟ تو نه مور باش که زیر دست و پا له شوی و نه زنبور باش که به کسی نیش بزنی. سعدی اینطور باید میگفت:
نه آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمت گزارم
که دارم زور و آزاری ندارم
اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد، جای شکر دارد و الّا اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد، مثل این میشود که شاخ ندارد و شاخ هم نمیزند. اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی، آن وقت هنر کردهای. سعدی در جای دیگر میگوید:
بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی
که باری، بند از دل برگشایی
عابدی را که به کوهی پناه برده و آنجا مشغول عبادت است، توصیف و تمجید میکند. میگوید: من به او گفتم که تو چرا به شهر نمیآیی که به مردم خدمت کنی؟ عابد یک عذری میآورد. سعدی هم سکوت میکند، مثل اینکه عذر عابد را قبول کرده است. میگوید:
بگفت آنجا پری رویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند
پری رویان نغز در شهر هستند؛ اگر چشمم به آنها بیفتد، اختیار خودم را ندارم و نمیتوام خودم را ضبط کنم، آمدهام خودم را در دامن غار حبس کردهام «۲» ماشاء اللَّه به این کمال! آدم برود خودش را یک جا حبس کند [که به کمال برسد؟] این که کمال نشد. آقای سعدی! قرآن احسن القصص را برای شما نقل کرده
پاورقی : (۱) گلستان، باب سوم، حکایت دوم (۲) البته سعدی ضد این مطلب را هم در جای دیگر گفته است: صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه. بشکست عهد صحبت اهل طریق را. گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود. تا اختیار کردی از آن، این فریق را. گفت آن گلیم خویش برون میبرد ز موج. وین سعی میکند که بگیرد غریق را. که در فرق عالم و عابد، حرف درستی گفته است. مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۴ است. احسن القصص قرآن داستان یوسف است. داستان یوسف داستان انَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ «۱» است؛ یعنی قرآن میگوید: تو هم یوسف باش. تمام امکانات و شرایط برای کامجویی فراهم شده و حتی راه فرار بسته است ولی در عین حال، عفت خود را حفظ میکند و درهای بسته را به روی خود باز میکند. یوسف جوانی عزب و بدون زن و در نهایت درجه زیبایی است. بجای اینکه او سراغ زنها برود، زنها سراغ او میآیند. روزی نیست که صدها نامه و پیغام برای او نیاید و از همه بالاتر اینکه متشخّص ترین زنان مصر عاشقِ صددرصد عاشق او شده است؛ شرایط را فراهم کرده و خطر جانی برای او ایجاد کرده که یا کام میدهی و یا تو را به کشتن خواهم داد و خون تو را خواهم ریخت. اما یوسف چه میکند؟ دست به سوی خدا برمیدارد و میگوید: رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَیَّ مِمّا یَدْعونَنی الَیْهِ «۲» پروردگارا! زندان برای من از آنچه این زنها مرا به سوی آن دعوت میکنند بهتر است؛ خدایا مرا به زندان بفرست ولی به چنگال این زنها گرفتار مکن؛ امکان و قدرت اعمال شهوت دارم، ولی نمیکنم. قرآن اینطور تعلیم میدهد. بنابراین، کمال انسان در ضعف انسان نیست، گرچه گاهی در ادبیات ما از این نوع حرفها دیده میشود که کمال انسان را در ضعف انسان معرفی میکنند. حتی باباطاهر در یکی از اشعار خودش همین را میگوید:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هرآنچه دیده بیند دل کند یاد
تا اینجا درست است، ولی بعد میگوید:
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
هرچه میبینم، دلم میخواهد. برای اینکه دل را راحت کنم، یک خنجر میخواهم که با آن خود را کور کنم تا دلم راحت شود. خوب، یک چیزهایی را هم میشنوی و باز دلت میخواهد. پس یک خنجر هم باید در گوشهایت فرو کنی! اخته هم که قطعاً باید بشوی تا خودت را راحتِ راحت کرده باشی! بعد میشوی شیر بیدم و سر و اشکمی که مولوی در مثنوی نقل میکند «۳». عجب انسان کاملی باباطاهر درست کرده! انسان کامل باباطاهر، دیگر خیلی عالی میشود! انسانی که نه دست دارد، نه پا
پاورقی : (۱) یوسف/ ۹۰ (۲) یوسف/ ۳۳ مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۵ دارد، نه چشم دارد، نه گوش دارد و هیچ چیز دیگری هم ندارد!. ما از این نوع دستورالعملها و اخلاقهای ضعیف پرور و دنی پرور در گوشه و کنار ادبیات خودمان زیاد داریم، ولی باید توجه داشته باشیم که بشر اشتباه میکند و همیشه در حال افراط و تفریط است. از اینجا انسان میفهمد که واقعاً اسلام نمیتواند جز از ناحیه خدا باشد. اگر آدم سقراط باشد یک گوشه را میگیرد و اشتباه میکند، افلاطون یک گوشه را میگیرد و اشتباه میکند، بوعلی سینا یک گوشه را میگیرد، محیی الدین عربی و مولوی یک گوشه را میگیرند، نیچه یک گوشه را میگیرد، کارل مارکس یک گوشه دیگر را میگیرد، ژان پل سارتر یک گوشه دیگر را میگیرد. آنوقت چطور میتواند پیغمبر یک بشر باشد و این گونه مکتبش جامع و عالی و مترقی باشد؟! گویی اینها همه یک عده بچه هستند، حرفهایشان را زدهاند و در نهایت امر یک معلم حرف خود را میگوید، آنهم چقدر راقی و عالی!. . . . . مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۸ اینها یک سلسله نظریات است که نظر اسلام را درباره هریک به تفصیل بیان خواهم کرد که اسلام برای عقل چقدر ارزش قائل است، برای آنچه آنها عشق مینامند چقدر ارزش قائل است و برای قدرت، مسئولیتهای اجتماعی و جامعه بی طبقه چقدر ارزش قائل است. هرکدام از اینها داستان مفصلی دارد.
ویرایش ارسال توسط : امیرعلی19
در تاریخ : سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۵۰ بعد از ظهر می پسندم 0 |
||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
حکایت ، دو ، شاهزاده ، |
|