آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۱۰ قبل از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
1762
حالت :
ارسال ها :
460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
433
اعتبار کاربر :
9440
پسند ها :
444
تشکر شده : 921
|
من جامدادی را گذاشتم روی بخاری نفتی | فکرش را بکنید | تا این حد بیشعور بودم...
بعد آمد جامدادی را ورداشت و دید نصفش نیست | من هدفم این نبود که نصفِ جامدادی ذوب شود | هدفم این بود که جامدادی را یک جا قایم کنم که کمی اذیت بشود...
ولی هنوز خودم را نمیبخشم | دخترعمه به خانه آمد و صحنه را دید و زار زار زد زیر گریه ...
گفت عاشقِ این جامدادی بودهاست | جامدادیِ رویاهایش بودهاست و منِ خر آن را ذوب کردم...
ولی خب فقط تقصیرِ من نبود | تقصیرِ خواهر و پسرعمه بود | آنها با دخترعمه خوب نبودند | وقتی که دخترعمه و عمهها رفتند عید دیدنی ما در باغ ماندیم و پسرعمه گفت بیاییم دخترعمه را اذیت کنیم | آنها میخواستند دفترچه خاطراتش را یواشکی وردارند و بخوانند و بعد قایمش کنند ...
یکبار دلیلِ این بد بودنشان را پرسیدم | گفتم چرا او را دوست ندارید؟ | گفتند چون خیلی احساساتیست....
اتفاقاً همان سالها تلویزیون هم اوشین نشان میداد | یک قسمتِ سریال اوشین با ناراحتی رفت داخلِ یک اتاقِ دیگر و شروع کرد به گریه کردن | بعد چند خانمِ بد اخلاق که دقیق یادم نیست چه نسبتی با اوشین داشتند با نفرت گفتند:"اون خیلی احساساتیه...".
یکی از عمههایم خیلی زود فوت کرد | چند سال بعد مادربزرگم فوت کرد | یک فیلمِ سیزده بدر داشتیم که در آن هر دویشان بودند... هر بار که آن فیلم را میگذاشتم پدر زار زار گریه میکرد و مادر میگفت فیلم را عوض کنیم | آن جا بود که فهمیدم پدر هم احساساتیست...
اما پدر نفرت انگیز نبود | به شدت دوست داشتنی بود و هست و خواهد بود...
مادرم تعریف میکند یک بار با پدر به سینما رفتند تا فیلمِ گلهای داوودی را ببینند | پدرم به قدری گریه کرد که صندلی بغلیها به او دستمال میدادند و دلداریاش میدادند...فکر کنم خود بیژن امکانیان هم شرمنده شده بود...
اما خب دروغ چرا؟ بعدتر که بزرگتر شدیم | از میزانِ احساساتی بودنِ پدرمان خندهمان میگرفت | چون با قهرمان شدن رضازاده بغض میکرد | با گلِ علی دایی بغض میکرد |...
امروز عصر رفته بودیم خرید | ناگهان در یک فروشگاه ادکلنی را پیدا کردم که وقتی که بچه بودم پدرم آن را به تن میزد | من همیشه دوست داشتم مالِ من باشد و همیشه آن را یواشکی میزدم | امروز وقتی که بعد از سالها بوییدمش ناخودآگاه بغض کردم | بعد ادکلن را خریدم | وقتی که آن را به خودم زدم بغض کردم | و از آن لحظه تا الان هر بار بویش در سرم میپیچد بغضم میگیرد...
برایم سوال شد که کلاً چرا انقدر گریه میکنم و بغضم میگیرد؟ چرا تا این حد اشکم دمِ مشکم است؟
با شنیدنِ خبرِ خوب بغض میکنم | با خواندن اشعار حافظ بغض میکنم | با کوچکترین دلتنگیای بغض میکنم | با صدای مادرم بغض میکنم | با بوی پدرم بغض میکنم .....
یکهو به خودم گفتم:"ای دلِ غافل... تو همون آدم احساساتیه شدی...".
حال اگر میخواهید جامدادیام را بسوزانید بسوزانید | اگر میخواهید بی اجازه سر وقتِ دفترچه خاطراتم بروید بروید | اگر میخواهید به بغضهایم بخندید بخندید | فقط بگذارید وقتی که بغضم میگیرد گریه کنم | چون آدمهای معمولی را گذرِ زمان پیر میکند | و آدمهای احساساتی را قورت دادنِ بغضهایشان...
کيومرث مرزبان
می پسندم 5 0 5 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
آدمهای معمولی را گذرِ زمان پیر میکند | و آدمهای احساساتی را قورت دادنِ بغضهایشان
چهارشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۰۶ بعد از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1101
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
وای وای چقدر قشنگ بود واین متن بدلم نشست
به نظر من ادمای احساساتی ادمایی مقدسن ...ادمایی که محبت تو نگاهشون موج میزنه وبه تمام معنا انسانن ادمن /با دیدن دردا بغض میکنن واشک بچه یتیم رو با استینشون پاک میکنن کاری میکنن لبخند بزنه وکلی تو دلشون غنج میره وقتی دل کسی رو شاد میکنن اما زندگیشون سخته ومدام تو دلشون لونه میکنن وبغض دارن .. زنده باد هر چی آدم احساساتیه می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
آدمهای معمولی را گذرِ زمان پیر میکند | و آدمهای احساساتی را قورت دادنِ بغضهایشان
چهارشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۲۲ بعد از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1443
حالت :
ارسال ها :
220
محل سکونت : :
جایی پر از آبی های اسمونی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
221
اعتبار کاربر :
2081
پسند ها :
291
تشکر شده : 80
|
نوشته شده توسط : حریم قدس » وای وای چقدر قشنگ بود واین متن بدلم نشست
با خوندن نظر شما یه لحظه به احساسات خودم افتخار کردم ^__^به نظر من ادمای احساساتی ادمایی مقدسن ...ادمایی که محبت تو نگاهشون موج میزنه وبه تمام معنا انسانن ادمن /با دیدن دردا بغض میکنن واشک بچه یتیم رو با استینشون پاک میکنن کاری میکنن لبخند بزنه وکلی تو دلشون غنج میره وقتی دل کسی رو شاد میکنن اما زندگیشون سخته ومدام تو دلشون لونه میکنن وبغض دارن .. زنده باد هر چی آدم احساساتیه می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
آدمهای معمولی را گذرِ زمان پیر میکند | و آدمهای احساساتی را قورت دادنِ بغضهایشان
جمعه ۲۲ امرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۰۴ بعد از ظهر
[3]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2911
حالت :
ارسال ها :
163
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
69
اعتبار کاربر :
3335
پسند ها :
317
تشکر شده : 327
|
آدم های احساساتی را قورت دادن بغض هایشان...پیر نمی کند...کم کم می کشد...
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
آدمهای ، معمولی ، را ، گذرِ ، زمان ، پیر ، میکند ، آدمهای ، احساساتی ، را ، قورت ، دادنِ ، بغضهایشان ، |
|